قطعات کمال‌الدین اسماعیل

ای ترا عرض خوار و مال عزیز
...ستی ها
مال بسیار تو زدونی تست
در مگیر از غرور مستی ها
وز بلندیّ همّتست مرا
بی نواییّ و تنگ دستی ها
مال آبست و آب را پیوست
میل باشد بسوی پستی ها
ای عزم تیز تار تو چون عمر درشتاب
چون کار روزگار عطای تو بیحساب
هم نوک خامة تو شده مبدع الصّور
هم دست منّت تو شده مالک الرّقاب
باد شمال کرده به لطف تو انتما
اوج سپهر کرده به قدر تو انتساب
از قهر و لطف تست که مشغول میشوند
لاله بکار آتش و نرگس بکارآب
مخدوم بزرگ، صدر منعم
ای پایۀ تو ورای القاب
مظلومم و هیچ یاورم نیست
کار من دلشکسته دریاب
من کد یه کنم به شعر و بخشش
از من ببرد بزرگ اصحاب
این نیست کفایتی ولیکن
ننگ سلفست و عار اعقاب
نور دین ای ذات تو کان هنر
کان چه باشد؟ خود سراسر گوهرست
زنده همچون شمع از نور دلست
هر کرا تا بی ز مهرت در سرت
از برای نوعروس خاطرت
حقّه های آسمان پر زیورست
عنبر اندر بحر باشد، پس چرا؟
بحر شعرت در میان عنبرست
ای سروری که مخزن اسرارغیب رابهتر
بهتر کلیدخاطر مشکل گشای تست
آنجاست نزهت دل و دانش که روی تست
وانجاست قبلة مه واختر که رای تست
عزم تو جز منازل اقبال نسپرد
تا نور رأی روشن تو رهنمای تست
خورشید کیمیاگر و دریای جوهری
هر یک چو بنگری بحقیقت گدای تست
عالم لطف و کرم سرور ارباب هنر
ای که انعام تو چون فضل تو بی پایانست
جان درازیّ امل از قلم کوته تست
که ریاض کرم از گریۀ او خندانست
فیض انعام جز از کلک تو می نگشاید
آن قلم نیست مگر نایژۀ احسانت
خود پدیدست ز لطف تو که جان هنرست
که هنر پروری تو ز میان جانست
ندانم چه افتاد مال ترا
که چون خاطرت در پراکندگیست
به دیناری از وی صلت می کنی
پدیدست کت آخر زندگسیت
سپهر شعبده باز از درون پردۀ غیب
لطیفه یی دگر آورد کاهلا صلوات
رسید دختر دیگر مرا و یکباره
ببرد رونق عیش و برفت آب حیات
اگر نتایج صلبم بود برین قانون
نه هیچ رنگ شفایابم و نه بوی نجات
اگر نباشد جز رابعه دوم دختر
چنان بهست که سوی عدم برد برکات
اگرچه وعدۀ تو خاطرم را
فراغی داده است از فات مافات
دل اندیشناکم نیست ایمن
ازین معنی که نی التّأخیر آفات
مرد رک باش و بختی خو کن
تا که همبر چو کمان ساز ندت
...فراخی مکن و سر تیزی
ورنه چون تیر بیندازندت