1 خواجۀ خواجگان خطیر الرّین کز کفت بحر بی خطر گردد
2 نام پاک ترا چو بنگارند دهن کلک پر شکر گردد
3 هر زمانی ز رشک بحر کفت دامن آفتاب تر گردد
4 دم نیارد زدن نسیم صبا گر ز لطف تو با خبر گردد
1 بزگوارا هر چند طبع من در نظر به رتبتیست که افلاک زیر پایة اوست
2 ز روزگار به حالیست هر چه رسواتر و گر چه پردة نام نکو وقایة اوست
3 من این چنین و خداوند جاه و مال شده کسی که دزدی اشعار بنده مایة اوست
4 همای سایه فکن این چنین بود که منم خود استخوان خورد و ملک زیر سایة اوست
1 هر آن سعادت کاندر ضمیر افلاکست نثار حضرت عالیّ مجد دینی باد
2 بزرگ و سرور و مخدوم و منعم و سیّد که هم کریم نهادست و هم کریم نژاد
3 زنور نسبت او نقش مهر برخواند بروز ابر و شب تیره کور مادر زاد
4 دعا و خدمت خادم قبول فرماید گهی ز جستن برق و گهی ز جستن باد
1 گرچه در عقل ناپسندیده ست هجو کان روی در طمع دارد
2 هجو آنکس ز واجبات بود کو حق من به من بنگذارد
3 غم آزار انکسی بخورم که مرا بی سبب بیازارد
1 اینت سردی که این زمستان کرد که همه کاره ما پریشان کرد
2 تاختن کرد لشکر بهمن خانه بر خلق همچو زندان کرد
3 آب را تخته بند کرد به جوی شاخ را از لباس عریان کرد
4 باد سرد از بخارهای نفس چاه یخدان چه ز نخدان کرد
1 سپهر قدرا! شوق رهی بخدمت تو چو لطف شامل تو از قیاس بیرو نست
2 ز دست هجر تو هر شب فغان سینة من چو پای همّت تو بر فراز گردونست
3 گذشت در نظرم عکس نوک خامة تو از ین سبب مژه ام بر زر درّ مکنونست
4 بسی معالجت شوق کرده ام هر بار و لیک هرگز از این سان نبود کاکنونست
1 ای کریمی که گاه فیض نوال رشح کلکت معلّم ابرست
2 از عطای تو نیمه یی برسید وان دگر نیمه هم بران کبرست
3 همچو ایمان برات انعامت نیمه یی شکر و نیمه یی صبرست
4 اینچنین منکرست که این وجه است من بدیدم علاج آن جبرست
1 کریم طبع سخی دل کسی بود کانعام به دست خویش کند گاه و گاه بفرستد
2 اگر به شهر بود خود عطای او نقدست وگرنه نباشد از آن جایگاه بفرستد
3 چو آفتاب که چون حاضرست نور دهد چو گشت غایب، بر دست ماه بفرستد
4 توقعّست کز آنجا که دلنوازی تست رسوم خادم داعی بگاه بفرستد
1 سرفرازا خدای عزّ وجل بتو اقبال بی تناهی داد
2 این چنین دولت اکتسابی نیست که ترا قدرت الهی داد
3 عصمت خون و مال خلق تویی همه عالم برین گواهی داد
4 بخدایی که فیض انعامش جان و روزی مرغ و ماهی داد
1 در نگر در صدر دیوان و ببین خواجگان نو که صف پیوسته اند
2 سر بسر بازاریان مختلف جمع گشته جمله در یک رسته اند
3 دست خلقی تا قلم بگشاده اند چون در دکّان خود در بسته اند
4 نیک سر تیزند در راه ستم گر چه در راه کرم آهسته اند