1 زهی ز لفظ تو بازار فضل را رونق ز درّ نظم تو کار هنر گرفته نسق
2 تویی که چشمة خورشید بارها گشتست ز شرم خاطر پاکت غرق میان عرق
3 چو خامه ات قصب السّبق از عطارد برد کنون عطارد گیرد ز خامة تو سبق
4 چو من ز فضل تو و شوق خود سخن رانم ز هفت چرخ بگویم رسد صدای صدق
1 ای خدمت تو ذخیرة عمرم وی مدحت تو علاج هر دردم
2 آثار عنایت تو می بینم چندانکه بگرد خویش می گردم
3 در وقت نجشّم خداوندان اندیشة خدمتی همی کردم
4 چون هیچ نبود لایق ایشان تشویر ز گونه گون همی خوردم
1 مولی قوام دین که بر اقلیم حلّ و عقد کلک گره گشای تو فرمان روا بود
2 تر گردد از حیای کفت ابر هر زمان وین قطره ها کزو بچکد از حیا بود
3 با طبع تو مثل نتوان زد ز موج بحر کان جمله شورش و نقب و این سخا بود
4 از جود دست تو که بشکرست هر کسی دانی که چون منی به شکایت خطا بود
1 دو نشان ماند از مروّت و بس اندرین روزگار یکسر بخل
2 این یکی در عمامه ها تشویش وان دگر موافقت در بخل
1 من که شب و روز گنه می کنم بندگی حرص و شره می کنم
2 شرم ندارم که به موی سپید نامۀ اعمال سیه می کنم
3 نیست ز من باز پس افتاده تر از چپ و از راست نگه می کنم
4 نیّت توبت کنم و بر عقب ای یکی معصیه ده می کنم
1 من بر آن بودم کزین پس منصب صدر کبیر گوشوار گوش سازم طوق این گردن کنم
2 چون به سعی او بود ادرار و مرسومم روان خدمت دربانی ار فرمایدم کردن کنم
3 چون طمع کردست در ادرار و در مرسوم من پس بدستوری کنون آغاز گه خودن کنم
1 ای بزرگی که ریش قهر ترا نتوان داشت التیام طمع
2 نظرش بر عبادت و خط تست هر که دارد شکر ز شام طمع
3 هر گه از دور بینیم گویی طمع آورده یی، کدام طمع؟
4 بخدا کز توام پس از سه سلام نبود پاسخ سلام طمع
1 زهی سپهر محلّی که گرچه تیزروند به سایۀ تک عزم تو ماه و خور نرسند
2 عقول اگرچه زافلاک نردبان سازند زبام خانۀ قدر تو بر زبر نرسند
3 زنکته های تو افهام بابسی کوشش بکنه معنی یک لفظ مختصر نرسند
4 چو تیر چیره زبانان اگرچه برتازند بآستان ثنایت هنوز بر نرسند
1 در مدح تو اگر چه مجالی فسیح بود وین بنده را زبان عبارت فصیح بود
2 چندان که خواستم که کنم نظم مدحتی نه معنی غریب و نه لفظی ملیح بود
3 چون بادپای خوشرو اندیشه گرم کرد از عجز درسر آمد و عیبی قبیح بود
4 گفتی قلم شدست مرا دست با قلم وین از کسل نبود که عجز صریح بود
1 ای کریم جهان، خبر داری؟ که شدم ز انتظار تو بیمار
2 منفعل شد مزاج طبعم از آنک شربت صبر می خورد بسیار
3 بس که می گردد از قرار هجو رود گانی خاطرم افکار
4 ترسم از من رها شود حاشا در هجای تو بیتکی سه چهار