1 خورشید ذرّه پرور، شاه هنر نواز ای آن که در جهان چون تو صاحبقرآن نبود
2 خورشید کو بتیغ زدن بر سر آمدست در جنب دست و بازوی تو همچنان نبود
3 چون آفتاب از تو توانگر شد، آنکه را جز قرص ماه یکشبه در خانه نان نبود
4 و آنگاه که آفتاب و شاق در تو بود اندر جهان هنوز اساس جهان نبود
1 ای کریمی که با لطافت تو باغ را برگ یاسمن نبود
2 چو تو در راستی و ازادی قامت سرو در چمن نبود
3 تا بلفظ تو در نیاویزد قیمت گوهر عدن نبود
4 چون من از خلق تو سخن گویم مشک را جای دم زدن نبود
1 یزرگوارا دانی که بهر خدمت تو ز گونه گونه هنرها چه مایه پروردم
2 لطیفهای سخن را که زادۀ روحند بسی بخون جگر همچو دایه پروردم
3 ز آفتاب حوادث نگاه دار مرا که زیر دامن لطف تو سایه پروردم
1 ای پیشوای شرع که ایناء روزگار از بهر دفع ظلم بتو النجا کنند
2 ارباب فضل ملتزم منّتی شوند در خدمت تو گر بمثل جان فدا کنند
3 احوال روزگار از آن شد که بعد ازین از بهر سود رغبت بیع و شری کنند
4 دیریست تا که زحمت حضرت همی دهم انصاف نیست خوش که گرانی با کنند
1 ای رتبت تو ورای مقدار وی همّت تو ستاره آثار
2 مدح تو فزون ز کنه فکرت قدر تو برون ز حدّ گفتار
3 دست تو نگون چو بخت دشمن بخت تو چو چشم خصم بیدار
4 فرّاش قدر ز بهر قدرت نه خیمۀ چرخ کرده طیّار
1 ایا رسیده ز فضل و هنر بدان رتبت که تیر چرخ خطابت کند خداوندم
2 علوّ قدر ترا با فلک نهم همبر پس آنگهی بنشینم که من خردمندم
3 فلک شدست غبار ستانة تو و لیک بر آستان تواش خود غبار نپسندم
4 حدیث شوق ره مدح بر زبان بگرفت ماند قوّت از این بیش جان بسی کندم
1 نسیب و مدح و تقاضا فزون زده قطعه درین دو روزه به هر خواجه یی فرستادم
2 کم از جوایی باشد براست یا به دروغ خدای داند اگر کس به خیر و شر دادم
3 بسی نکوهش خود می کنم که بیهوده برین گروه چرا راز خویش بگشادم
4 هرار...خراندر... زن همه شان اگر دهند وگرنه چو اندر افتادم
1 اگر چه مدّتی شد تا ز سالوس گذر بر کوی خمّاری نکردم
2 چو ناجنسان ز روی خام طبعی می اندر جام می خواری نکردم
3 به چشم فاسقی از راه تهمت نظر در روی دلداری نکردم
4 بجان با خوبرویان بهر بوسی منِ کم مایه بازاری نکردم
1 بنا میزد دلی چون شیر دارم زبانی بر سخنها چیر دارم
2 تو پنداری به دقت جنگ و کوشش دلی از زندگانی سیر دارم
3 ز زخم خنجر و زوبین و ناوک تنی بسته به صد کفشیر دارم
4 به نامردی ندارم هر چه دارم به زخم بازو و شمشیر دارم
1 زبزرگوارا! من ترک مدح گفتن تو اگر کنم نه ز تقصیر ، از اضطرار کنم
2 عطای شعر چو از تو جفا و جور بود ضرورتست که خاموشی اختیار کنم