1 مرا چه حاصل ازین خواجگان بی حاصل که هیچ کار مرا انتظام می ندهند
2 نه از دیانت و تقوی شراب می نخورند که یکدگر را از بخل جام می ندهند
3 ندانم از کرم آخر چه در وجود آمد که هیچگونه به دستش زمام می ندهند
4 جواب قصّة ارباب حاجت از امساک بجز بواسطة ده پیام می ندهند
1 شب سیاه به تاریکی ار نشینم به که از چراغ لئیمان به من رسد تابش
2 جگر بر آتش حرمان کباب او لیتر که از سقایۀ دو نان کنند سیرابش
1 سرورا من بفّر دولت تو خواجۀ چرخ را غلام کنم
2 دست اگر در زنم به فتراکت بر سر آسمان لگام کنم
3 سایه ات گر مرا دهد نیرو تیغ خورشید در نیام کنم
4 همّتت گر کند مرا یاری زور بر چرخ نیل فام کنم
1 ای نکرده بعهد خویش از بخل شکم یک گرسنه از نان سیر
2 زین تغابن که نان همی خاید بینمت سال و مه ز دندان سیر
3 هر گرسنه که از تو نان طلبد میرد از نان گرسنه وز جان سیر
4 افگنی خون چو پسته در دل آنک دهن او کنی زبریان سیر
1 عصای کلیمست این شعر من که دریا بخشکی چو ساحل کند
2 یقین بد مرا کآن هنر نیستش که چیزی ز ممدوح حاصل کند
3 ندانستم این خاصیت باشدش که انعام پذرفته باطل کند
1 دوش با طبع خویشتن گفتم که چه داری؟ بیار شعری تر
2 گفت من همچو سنگ خشک شدم در من از نم نماند هیچ اثر
3 گر تو بسیار سر زنی بر سنگ ناری از من بدست عقد گهر
4 تربیتها که کرده یی تو مرا هست انصاف در زمانه سمر
1 گر عزیزست سیم بر مردم هست از وی عزیز تر مردم
2 چشم از آن بر سر آمد از همه تن که ورا هست در نظر مردم
3 چشم نرگس اگر توانستی بخریدی به سیم و زر مردم
4 گرگ یوسف نشد زاطلس و نیز از عتابی نگشت خر مردم
1 اندیشه بکردم از سپاهان دوزخ به سه چار چیز خوشتر
2 انواع عذابهای دوزخ هست آن و چهار چیز دیگر
3 تیمار عیال و خرج بسیار اندیشة دزد و بیم کافر
4 با این غم و رنج بی نهایت دارم وطنی بدوزخ اندر
1 بنده ات بود گرسنه پیرار پار زن کرد و بچّه زاد امسال
2 لاجرم از نوایب حدثان تیره دارد چو خال صورت حال
3 مثل بنده اندرین حالت اینچنین گفته اند در امثال
4 تنگ بد حای موش در سوراخ بست جاروب نیز بر دنبال
1 بدرگاه خواجه شدم دی سوار بدان تا ز دیدار او برخوردم
2 ز بهر عمارت بدان پیشگاه یکی تودة خاک آمد برم
3 دو سه توبره کاه در پیش او که شایستی ار بودی آن بر سرم
4 به لفظی که دانند آنرا خران همی گفت در زیر لب استرم