1 جهان فضل و کرم نجم دین که در خاطر زعکس نظم تو صد باغ و بوستان دارم
2 جهانیانرا چون صبح روشنست ز من که مهر خدمت تو در صمیم جان دارم
3 از آن چو شمع مرا بر سر آمدست زبان که وصف خاطر تو بر سر زبان دارم
4 عروس طبع مرا هرچه زیور معنیست باستعارت از آن کلک درفشان دارم
1 حکیم عهد و فرید زمانه مجدالدّین که طبع خستۀ خود شادمان ازو دارم
2 ورای نعمت صحّت درین جهان فراخ تو هیچ نعمت دانی، من آن ازو دارم
3 چو در معالجت من نکرد تقصیری سپاس و منّت تا آسمان ازو دارم
4 چو دزد علّت آهنگ گوهر جان کرد میان دزد و گوهر پاسبان ازو دارم
1 بزگوارا این خواجگی همه آنست که روی از پس پرده به خلق ننمایند
2 برون پرده ضعیفان و ناتوانان را به دست رنج سپارند و خود بیاسایند
3 حدیث خسته دلان را بگوش ره ندهند وگرچه خون جگرها زدیده پالایند
4 نه گاه راحت درمان دردمند کنند نه روز شادی بر غمگنان ببخشایند
1 گفته بودی که مرا کسبی نیست عقل این را ز تو باور نکند
2 تو علایی و در آنجا که روی نیست ممکن که علی جر نکند
1 ای کاینات در نظر همّتت حقیر دیوار آسمان ز معالیّ تو قصیر
2 نزهتگه خرد ز خیالت ، دماغها بستانسرای خلد ز اندیشه ات، ضمیر
3 هم عقل را هدایت لفظ تو رهنمای هم خلق را لطافت خلق تو دستگیر
4 ای خلق را وجود تو بایسته تر ز جان وی در جهان بقای تو چون عقل ناگزیر
1 الحق این مطرب اگر چه زند چنگی بد لیکن این خاصیتش هست که ناخوش گوید
2 شکل انگشت درازش چو زند چنگ ببین همچو خرچنگ که بر بوی گیا می پوید
1 دوش مخدوم من که تا جاوید باد از جاه و بخت خود خشنود
2 با من آن کرد از بزرگیها که نه دید آنچنان کسی نه شنود
3 دست انعام او بصیقل لطف زنگ انده زخاطرم بزدود
4 بسته از من مدیح خویش و بخواند وز ستودنش جان من آسود
1 سحرگهان که دل از بند خود برون آید به پای فکر برین بام بیستون آید
2 خرد چراغ یقین پیش راه دل دارد سوی نشیمن اصلیش رهنمون آید
3 هر آنچه جان مصفّاست قصد عرش کند هر آنچه ثقل طبیعی بود نگون آید
4 حدوث را پس پشت افکند، قدم جوید علّو همّتش از نهمتش فزون اید
1 مدحتی گفتمت که چون زیور در همه مجمعی کنند پدید
2 خلعتی دادیم که چون عورت از همه کس ببایدم پوشید
1 ز وجود عام تو ای شاه شرع حاصل من اگر نباشد بسیار اندکی باید
2 درین مقام که امروز جاه و دولت تست ترا نظر بهمه عمرو و زیرکی باید
3 مرا ز کوی عتابی که نیستش سروبن سوی قضای رضای تو میلکی باید
4 ز لطفها که ترا بر مخالفان خودست مرا که مخلصم آخر ز صد یکی باید