1 نیک درخط شده ام از قلمت که مرا قصد بجان می دارد
2 عثرات من غمگین از بر همه چون آب روان می دارد
3 همه در روی رهی می گوید هر چه طبع تو نهان می دارد
4 با همه سر سبکی کوراهست سر بر این خسته گران می دارد
1 به عمرهای چنین تیز تاز زود گذر فراقهای چنین دیر یاز در نخورد
2 اگر به قرصۀ خورشید برکشد آنها که در فراق تو بر جان ما همی گذرد
3 دهان مشرق ازو نام بر زبان نارد گلوی مغرب از او لقمه یی فرو نبرد
1 نظم و نثر سخن برابر نیست گر چه هر یک چو دّر مکنونست
2 سخن نثر اگر چه بس نغزست کار منظوم خود دگر گونست
3 آن نبینی که آهن بی قدر همبر زر بود چو موزونست
1 خواجه وقت ستدن سخت پیست بگه دادن اگر سست رگست
2 گر به چشمست به صورت لیکن نجس العین به معنی چو سگست
1 ای ز ظلم تو همچو لاله ستان گشته از خون تو جهانی سرخ
2 شکل تو در قبای سرخ چنانک بر در اگنده جامه دانی سرخ
3 یا چو در جامه کشته و مرده کرده آماس ترکمانی سرخ
4 در لحاف تو هر شبی خسبند قحبه یی زرد و قلتبانی سرخ
1 دوش خر بنده کرد پیشم یاد کاسبک خواجه زندگی بتو داد
2 نیک دلتنگ گشتم از خبرش که جوان بود و زیرک و استاد
3 گر چه غمگین شدم ز واقعه اش گشتم الحق ازین یکی دلشاد
4 که شنیدم که او به وقت وفات به وصیّت لب و دهان بگشاد
1 ای آنکه خاک پای ترا روشنان چرخ دایم بمیل شعشعه چون توتیا برند
2 آنجا که جفت ساز سرخامه ات بود لحنی بود تمام که نام نوا برند
3 افهام را بساحل ادراک راه نیست دربحر شعرت ارچه بسی آشنا برند
4 ارباب دل چو غنچه بنزدیک نظم تو پیراهن آورند وز حالت قبا برند
1 مژده ای دل که کار دیگر شد و انچه می خواستی میسّر شد
2 یار از راه جور برگردید مشفق و مهربان و چاکر شد
3 کار اگر بسته بد گشایش یافت عیش اگر زهر بود شکّر شد
4 دل که چون لفظ او مقیّد بود هم بسعی خطش محرّر شد
1 خدایگان شریعت امام روی زمین که شمع رای تو از آسمان لگن خواهد
2 اگر چه زحمت بسیار می دهم همه وقت زبان حال بهر حال عذر من خواهد
3 چه کم طمع بود آن شاعری که از ممدوح بهای جبّه و دستار خویشتن خواهد
1 محقّق است که چیزی که آن رسد بکمال بود هر آینه آن چیز را نهیب زوال
2 اگر بنوبت من ختم شد سخن چه عجب رسیده است در ایّام من سخن بکمال