1 تا از این نام ازل برره دل دام نهد ای بسا جان که سر اندر سر این نام نهاد
2 دام دلگیر بگسترد ز بسم الله و پس دانۀ نقطهّ با در پس آن دام نهاد
3 از رحیمیّ وز رحمانی آغاز گرفت تا دل سوخته دل بر طمع خام نهاد
4 تا درین نام شود هر دو جهان مستغرق لاجرم اوّل نام از الف و لام نهاد
1 مفتی مشکلات شرع کرم کز تو کام امید حاصل شد
2 سایۀ تو بر افتاب افتاد از پی مهر تو همه دل شد
3 یک سوال مرا جواب اندیش که تویی حلّ هر چه مشکل شد
4 گر ز مرسوم من که وقتی بود لطفت از طول عهد غافل شد
1 بهار ار چه بهشتی راسیتنست دل رنجور او با ما به کینست
2 ز باغ و نو بهار آنرا چه حاصل که سرو و سوسنش زیر زمینست؟
3 گلین اندام او را حال چونست که در وقت گلش بستر گلینست؟
4 شکوفه ناشکفته در دل شاخ چو در تابوت روی نازنینست
1 عشّاق که قدر دل شناسند دل از غم یار بر نگیرند
2 وان رهروان که راه دانند پای از سر خار برنگیرد
3 وان دلداران که جانسپارند دست از دم مار بر نگیرند
4 در پردۀ دوستی نشینند زان، پرده زکار برنگیرند
1 خسرو تاج بخش شاه جهان که زتیغش زمانه بر حذرست
2 تحفۀ چرخ سوی او هردم مژدۀ فتح و دولتی دگرست
3 رای او پیرو دولتش برناست دست او بحر و خنجرش گهرست
4 خاک پایش زهاب اقبالست عکس تیغش طلیعۀ ظفرست
1 گفتم اکنون میوه های خوش خوریم کین دو شاخ نو بهم پیوسته شد
2 خود ندانستم که ققل و پرّه اند کین بدان پیوسته شد در بسته شد
1 ای نشاط دل خرد نامت خنک آن کس که می برد نامت
2 چشمۀ سلسبیل بگشاید بر زبانی که بگذرد نامت
3 غم هستی ز خاطرش برود هر که در خاطر آورد نامت
4 ای خوشا آن نفس که در دهنم شکم نافه بر درد نامت
1 زهی سپهر محلّی که گرچه تیزروند به سایۀ تک عزم تو ماه و خور نرسند
2 عقول اگرچه زافلاک نردبان سازند زبام خانۀ قدر تو بر زبر نرسند
3 زنکته های تو افهام بابسی کوشش بکنه معنی یک لفظ مختصر نرسند
4 چو تیر چیره زبانان اگرچه برتازند بآستان ثنایت هنوز بر نرسند
1 دانی که طمع چه گفت با من؟ بشنو که ز لطف و ظرف باشد
2 با خواجه اگر تو برف اوّل بر کار کنی شگرف باشد
3 تا تتماجی کنیم ترتیب چون روغن و آرد و ترف باشد
4 گفتم که نیاورم این که ترسم کان موجب جور و حرف باشد
1 زهی به ذروة کیوان رسیده ایوانت شکوه هفت سپهر از چهار ارکانت
2 فروغ عالم علوی ز عکس دیوارت غذای اهل بهشت از بهار بستانت
3 بروز بارتو از تنگنای زحمت خلق فراخنای جهان نیست مردمیدانت
4 به چشم عقل دوا برو بیکدیگر پیوست چو جفت طاق فلک گشت خمّ ایوانت