می کنی دوستیّ از کمالالدین اسماعیل قطعه 120
1. می کنی دوستیّ دشمن من
تا از آن حشمتت فزون باشد
1. می کنی دوستیّ دشمن من
تا از آن حشمتت فزون باشد
1. ای بزرگی که بر علم تو ظاهر باشد
هر چه مدفون زوایای سرایر باشد
1. بنزد خواجه رفتم بهر کاری
کزانم باز گفتن عار باشد
1. دانی که طمع چه گفت با من؟
بشنو که ز لطف و ظرف باشد
1. دست آن به که خود قلم باشد
کش سر و کار باقلم باشد
1. زهی سرفرازی که در پیش حکمت
سپهر از دل و دیده محکوم باشد
1. سرو را وعده های چنان باید
که به انجاز مقترن باشد
1. ای آنکه فلک سغبۀ ایّام تو باشد
دوران فلک بر حسب کام تو باشد
1. مرا اسبیست الحق این چنین اسب
زیان مال و نقص جاه باشد
1. فرستادم بتو شعری که با آن
حدیث جادوی بابل چه باشد؟
1. صدرا ز برای خدمت تو
گر بذل کنیم جان چه باشد؟
1. توقّف چون بود در آنچه صاحب
بنوک کلک خود فرموده باشد