1 ای بزرگی که در جهان کرم کس چو تو داد اصطناع نداد
2 بدهد سر ز دست آنکه ترا گردن از روی امتناع نداد
3 بودم از تو بسی توقّعها بخت توفیق اجتماع نداد
4 با که گویم که خواجه شعر مرا بیش تشریف استماع نداد؟
1 صورت به جهان زشت تر از گور نبودی وان صورت زشتش به مکان تو نکوشد
2 هرگز به جهان تلخ تر از مرگ نبودی شیرین شد از آن گه که به حلق تو فروشد
1 ای خداوندی که پیرامون حصن سرّ غیب جز ز شه دیوار تدویر دواتت باره نیست
2 بی جواز رای شهر آرای و عزم ثابتت بر فراز بام گردون جنبش سیّاره نیست
3 سنگ بر دل بست کان از عشق زر در عهد تو ای مسلمانان ، جان دریا نیز سنگ خاره نیست
4 حاسدت زرد و دوتا و لاغر اندر بند چیست؟ چون عروس طبع تو محتاج طوق و یاره نیست
1 عالم لطف علاء الدّین معلومت هست که مرا بر تو زبان جز به ثنا می نرد
2 بر تو مهریست مرا هردم ازین روی چو صبح سخنم با تو جزا ز صدق و صفا می نرود
3 قدر از کلک تو انگشت بد ندان بر دست که چون تو کس به سر سرّ قضا می نرود
4 قلم منشی دیوان فتوّت امروز جز به پروانۀ فرمان شما می نرود
1 به ماه روزه ترا تهنیت از آن کردم که آن موافق آن طبع و سیرت پاکست
2 نه از برای عبادت، که آن تو خود نکنی و لیک از جهت انکه ماه امسا کست
1 اسبم دی گفت می روم من کاریت بجانب عدم نیست
2 گفتم که دمی بپای و گفتا درآخور تو برون زدم نیست
3 میمیرم از آرزوی کاهی و اندر تو به نیم جو کرم نیست
4 گر برگ ستور داریت نیست بفروش چه داریم ستم نیست؟
1 مرا که هیچ نصیبی ز شادمانی نیست بسی تفاوتم از مرگ و زندگانی نیست
2 بروزگار جوانی اگر ترا رنگیست مرا بجز سیبی رنگی از جوانی نیست
3 ز من فلک عوض عشوه عمر می خواهد که عشوه نیز درین دور رایگانی نیست
4 ز نا روایی کارم شکایتست ار نی در آب چشمم تقصیر از روانی نیست
1 خواجه از بخل در مسلمانی اعتقادی برای خود بنهاد
2 روزه گوید بهین طاعاتست وز زکاتش همی نیاید یاد
3 من بگویم که بر کجا باشد این چنین اعتقاد را بنیاد
4 اندرین هیچ می نباید خورد وندران چیزکی بباید داد
1 نور دین ای که در افاق جهان خاطر تو به هنر مشهورست
2 نظم پاکت شکر موزونست لفظ عذبت کهر منثورست
3 نرگس از فضلۀ جام لطفت جرعه یی خورد، از آن مخمورست
4 آفتاب از تپش خاطر تو شعله یی یافت از ان محرورست
1 به من رسید مقالی که گر بکوه رسد ز شوق و ذوق زجای نشست بر خیزد
2 معانیی ز ظروف حروف افزون تر که گر از آن بچشد عقل هست برخیزد
3 اگر بصورت معنی نقاب دور کند فغان ز طایفة بت پرست بر خیزد
4 دلی که یک سرانگشت ازین برو خوانی برقص از سرجان یک بدست بریزد