1 صاحبا عمریست تا از عدل تو عالمی در انتهاز فرصه اند
2 تا نظر در کار آنها افگنی کز تظلّم رافع این قصّه اند
3 لعبها بینند در شطرنج ملک آنکه ساکن بر کنار عرصه اند
4 می کنند از غصّه افغان بر درت در دل آن قومی که صاحب حصّه اند
1 ای کریمی که نفحۀ خلقت بوی باد شمال میدارد
2 فصل نوروز از شمایل تو مایۀ اعتدال میدارد
3 امل از پهلوی عنایت تو یک شکم جاه و مال میدارد
4 آرزو سربسر توقّع خویش زین جناب جلال میدارد
1 دست آن به که خود قلم باشد کش سر و کار باقلم باشد
2 نی ز نی کن ، قلم زنی بگذار کانک این کرد محترم باشد
3 زهره را کار از آن بساز و نو است که همه جفت زیر و بم باشد
4 وان عطارد بجرم آن سوزد که چو من با قلم بهم باشد
1 صدر ملّت که دعا گویی تو از سر صدق و صفا باید کرد
2 هرکجال قهر تو پیشانی کرد خصم را روی قفا باید کرد
3 بهر بوسیدن خاک در تو چرخ را پشت دوتا باید کرد
4 تا سر انگشت تو بارنده بود خواهش از ابر چرا باید کرد؟
1 ای بلند اختری که همت تو سر بهفت آسمان فرو نارد
2 باز گیر امل چو گل دامن ابر کلک تو چون گوهر بارد
3 با همه پردلیّ خود خورشید بخدا ار خلاف تو یارد
4 کوه را لرزه برفتد زنهیب چون وقار تو پای بفشارد
1 شب من روز در کنار گرفت مشک کافور را ببار گرفت
2 شام را صبحدم هزمت کرد لشکر روم زنگبار گرفت
3 عارضم از سیه گری بگریخت خوی چرخ سپید کار گرفت
4 پیر پنبه ست عمر را پیری زان سرم شکل پنبه زار گرفت
1 هر گه شعری برم بر ممدوح کند آنرا به نقد خود مجروح
2 من و ممدوح هر دو همکاریم حال هر یک چو می شود مشروح
3 نیست زر در میان، همه سخنست وزن بر ما ونقد بر ممدوح
1 همیشه نعمت دنیا بسوی آن یا زد که او جزای بدیها به نیکوی سازد
2 در آن مقام که اسیبی از کسی رسدش در آن بکوشد کورا بنا بنوا زد
3 از آن ، درخت چنین سایه دار و بارورست که میوه بخشد آن را که سنگ اندازد
1 دل که با یادش آشنا گردد گر بیهوده ها چرا گردد؟
2 مرد این راه آنکس است که او همه پیرامن بلا گردد
3 غرقه در آب چشم خود شب و روز همچنان چرخ آسیا گردد
4 همچو خورشید آسمانی باش ذرّه باشد که در هوا گردد
1 هر که این هر دو قطعه بر خواند که ازین پیش کردم آنرا یاد
2 پرسد از من که خواجه نیز ترا چند خروار غلّه بفرستاد
3 نیک باشد که من جوابش را بنویسم که نیم جو بنداد؟