1 نیم مستست چشم دلبر من خوابش از هیچگونه می ناید
2 چشم دارم که تو بحکم کرم زان شرابی که جان بیفزاید
3 چشم او را به خواب بسته کنی تا ازو کار بنده بگشاید
1 کمال الدّین که چرخ پیر نارد جوانی چون تو در انواع کامل
2 امل از کیسة جود تو فربه فلک با رفعست قدر تو نازل
3 زده از یکدلی اندر هوایت که مقصودی از آن آرد به حاصل
4 غریبی از تو می خواهد دومن می مکن بر خویش و بروی کار مشکل
1 امام ملّت و مفتیّ مشرق و مغرب بیان کند که شریعت چه حکم فرماید
2 در آنکه شخصی از بهر دعوی شرعی خود و غریمی در مجلس قضا آید
3 بدست ظلم و تطاول یکی زنا اهلان غریم او را از وی به قهر بر باید
4 چو این تظلّم بر شاه شرع عرض کند ز روی ضبط شریعت برو نبخشاید
1 ای دل سیه لطیف دیدار وی سیم تن خجسته آثار
2 از تیغ و قلم نه یی تو خالی خالی نبود ز تیغ سردار
3 از حقّۀ تو نگار گیرد مشّاطۀ نیکوان افکار
4 ز آب دهن تو زنده گردد ماهی که بود جماد کردار
1 هیچ حاصل ز فضل و دانش نیست اندرین روزگار بی حاصل
2 کلک را گو برو به اب سیاه تو و آن کو به فضل شد مایل
3 گر شود تیر جعبۀ مریّخ تیر چرخ آن زمان شود مقبل
4 ز احتراق و رجوع باز رهد ور بر مشتری کند منزل
1 اندرین مرغزار کشت و درود تیره و خیره چند خواهی بود؟
2 چند خواهی بناز در برداشت دل اتش پرست دود اندود؟
3 روز و شب خون خود همی ریزی تو به تیغ زبان زهر آلود
4 مال و ملک جهان ترا شده گیر چون نباشی تو، مال و ملک چه سود؟
1 ای ترا کرده لطف حق مخصوص به بزرگیّ و مال و جاه و یسار
2 از دعاگو نصیحتی بشنو تا ترا بندگی کنند احرار
3 تا توانی ز بهر دشمن و دوست کار کی هر چگونه بر می آر
4 هر که او بر تو داشت قصّه خویش ضایع و مهملش فرو مگذار
1 ز بعد مدّت سالی که من نیاسودم به روز و شب زتمنّای جبّه و دستار
2 درین تفکّر بودم که بر چه نوع کنم ز بخشش تو تقاضای جبّه و دستار
3 ز انقطاع جرایت خود آن فتاد امروز که نیست ما را پروای جبّه و دستار
1 من از تشریف مولانا چنان تنگ آمدم الحق که در وی می گمان بردم که من ماهی در شستم
2 از آن دراعّۀ تنگم قبای صبر تنگ آمد بلی چون تنگ روزیّم به رزق خویش پیوستم
3 چو شرط آمد که هر ظرفی بود از جنس مظروفش ضرورت آستینم تنگ و کوته بود چون دستم
4 ز تنگی سینه و حلقم چنان افشرده شد درهم که در وی چون بسرفیدم زده جا درز بگسستم
1 چو عادتست که ابنای دهر در هر قرن کرم به لاف ز عهد گذشته وا گویند
2 بدان گروه بباید گریست کز پی ما حکایت کرم از روزگار ما گویند