ایا شهی که ضمیرت از کمالالدین اسماعیل قصیده 59
1. ایا شهی که ضمیرت بچشم گوشۀ فکر
رموز غیب ز لوح ازل فروخواند
1. ایا شهی که ضمیرت بچشم گوشۀ فکر
رموز غیب ز لوح ازل فروخواند
1. زهی ستوده خصالی که از صدور کرام
جز از تو در همه آفاق یادگار نماند
1. ای که از درّ درج مدحت تو
عقد بر گردن جهان بستند
1. همرمان نازنیم از سفر باز آمدند
بد گمانم تا چرا بی آن پسر باز آمدند
1. ای صاحبی که دامن جان پرگهر کند
اندیشه چون زبان بثنای تو تر کند
1. ای بزرگی که دست تریبتت
پای اقبال استوار کند
1. اساس قصر ازین خوبتر توان افکند
که دست همّت این صدر کامران افکند
1. تیزی که مغز چرخ ز بانگش فغان کند
تیزی که روزگار بدو امتحان کند
1. اسبی دارم که هرگز ایزد
قانع ترازو نیافریند
1. سرورا همّت تو برتر از آنست که عقل
گرد انکامۀ نه شعبده بازش بیند
1. خورشید چرخ شرع که نور چراغ فضل
الّا ز شمع خاطر تو مقتبس نبود
1. امروز هر نثار که کمتر زجان بود
نه در خور جلالت این آستان بود