1 ای کریمی که در ستایش تو عقل کل را زبان بفرسودست
2 خاک شد زیر پای همّت تو و هم کوسر بر آسمان سودست
3 دست دریا و کان فرو بستت تا سخای تو پنجه بگشودست
4 آن کند اختر از بن دندان که بدو دولت تو فرمودست
1 درّی که چرخ بر طبق اسمان نهاد بهر نثار موکب صدر جهان نهاد
2 بفکند چار نعل هلال آسمان دوبار تا با رکاب خواجه عنان بر عنان نهاد
3 آن خواجه یی که پایۀ قدرش ز مرتبت دست جلال برطرف لامکان نهاد
4 چون صبح باز کرد دهان را بمدح او چرخش درست مغربی اندر دهان نهاد
1 بزرگوارا روزت همیشه نوروزست چو وقت گل همه اوقات عمر تو خوش باد
2 بدامن تو هر آنکو گلی فشاند بقصد بسان گل همه عمرش زخار مفرش باد
3 چو لاله هر که برت رخ نمی نهد بر خاک گر آب صرف خورد در مزاجش آتش باد
4 کجا چو سر و درین روزگار آزادیست ببندگیّ تو استاده، دست بر کش باد
1 ای خسروی که آتش تیغ تو روز کن در قلب چرخ زهرۀ مرّیخ آب کرد
2 دارای ملک، شاه مظّفر پناه دین کت چرخ نام خسرو مالک رقاب کرد
3 طبعت بر شحه یی سر خورشید غوطه داد تیغت به لمعه یی دل آتش کباب کرد
4 در مغز تیغ تو گهر ازبیم جود تو رخسار خود بخون حسودت خضاب کرد
1 خدایگان وزیران جهان فضل و کرم که هرچه رای تو فرمود چرخ فرمان برد
2 عروس طبع ترا آفتاب چون که بدید برو زمهر بلرزید و نام یزدان برد
3 ز درّ نظم تو ای بس شب دراز آهنگ که شکل پروین دست از حسد بدندان برد
4 ز چشم خلق ازین شرم روی پنهان کرد که فیض طبع تو ناموس آب حیوان برد
1 خواجه از کبر آن پلنگ آمد که همی با وجود بستیزد
2 راتق وفاتقش یکی موشست کز پلیدیش سگ بپرهیزد
3 هر کران این بقصد زخمی زد حالی آن دگر برو میزد
4 هر کجا موش گشت جفت پلنگ ابله آنکس بود که نگریزد
1 امروز هر نثار که کمتر زجان بود نه در خور جلالت این آستان بود
2 گویم کرامتست ، چو خورشید روشنست گویم قیامتست ، دلیلش عیان بود
3 زیرا که بازگشت روان سوی کالبد چون بازگشت خواجه سوی اصفهان بود
4 صدرجهان ، نظام شریعت که در جهان چون آفتاب دولت او کامران بود
1 فلک جنابا در آرزوی حضرت تو بسی بگشت بسرآسمان عالم کرد
2 کنایت از قلم تست مرغک دانا عبارت از سخن تست گنج بادآورد
3 تویی که گر نبود سایۀ تو یک ذرّه سایه روی شود آفتاب سایه نورد
4 نهیب زخم تو دیدست خصم ازین قبلست که خانه خانه گریزان بود چو مهرۀ نرد
1 همرمان نازنیم از سفر باز آمدند بد گمانم تا چرا بی آن پسر باز آمدند
2 ارمغانی حنظل آوردند و صبر از بهر ما گر چه خود با تنگهای پر شکر باز آمدند
3 چون ندیدم در میان کاروان معشوق خویش گفتم آیا از چه اینها زودتر باز آمدند
4 او مگر از نازکی آهسته تر میراند اسب یا خود ایشان از رهی دیگر مگر بازآمدند
1 ای بزرگی که دست تریبتت پای اقبال استوار کند
2 سایۀ مهر و مایۀ کینت ماه را فربه و نزار کند
3 خواجۀ چرخ با همه شهرت بغلامیت افتخار کند
4 لطف تو غنچه سازد از پیکان خشمت از آب ذوالفقار کند