ای خسروی که آتش از کمالالدین اسماعیل قصیده 47
1. ای خسروی که آتش تیغ تو روز کن
در قلب چرخ زهرۀ مرّیخ آب کرد
1. ای خسروی که آتش تیغ تو روز کن
در قلب چرخ زهرۀ مرّیخ آب کرد
1. بحکمتی که خدای جهان مقدّرکرد
ملک مظفّردین رابحق مظفّرکرد
1. بر هر زمین که مردم چشمم گذار کرد
آنرا ز آرزوی رخت لاله زار کرد
1. فراق روی تو ما را بروی آن آورد
که در چمن بسر لاله مهرگان آورد
1. خواجه از کبر آن پلنگ آمد
که همی با وجود بستیزد
1. هر که در...هلد بغا باشد
ور مزکّی شهر ما باشد
1. اگر چه صدر فخرالدّین کریمست
که کمتر بخششش صد گنج باشد
1. تادلم درخم آن زلف پریشان باشد
چه عجب کارمن اربی سروسامان باشد
1. اس سرافراز که هر جای که صاحب نظریست
خاک پایت را از دیده و دل چاکر شد
1. خدایگان بزرگان و مقتدای کرام
که صیت عدل تو معمار ربع مسکون شد
1. از این بشارت خرْم که ناگهان آمد
هزار جان غمی گشته شادمان آمد
1. دلا گرمی کنی شادی، چه داری ؟ گاه آن آمد
زمان خوشدلی دریاب که اکنون آن زمان آمد