1 درّی که چرخ بر طبق اسمان نهاد بهر نثار موکب صدر جهان نهاد
2 بفکند چار نعل هلال آسمان دوبار تا با رکاب خواجه عنان بر عنان نهاد
3 آن خواجه یی که پایۀ قدرش ز مرتبت دست جلال برطرف لامکان نهاد
4 چون صبح باز کرد دهان را بمدح او چرخش درست مغربی اندر دهان نهاد
1 دعاگو را توقّع بود صدرا که چون عمری ترا دمساز گردد
2 بصد ترتیب و تشریف و نوازش ز دیگر بندگان ممتاز گردد
3 چو دارد مایه از خاک جنابت برفعت با فلک انباز گردد
4 نبود اندر خیال او کزینسان قرین فقر و جفت آز گردد
1 سپاهان رابهریک چنددولتها جوان گردد هوایش عنبر افشاند،زمینش گلستان گردد
2 زخارستان اندوهش گل عشرت ببار آید درودیوارش از شادی بهشت جاودان گردد
3 هواهایی ز دلگیری چورای دشمنان تیره زناگاهان خوش ودلکش چوروی دوستان گردد
4 روان رفته بازآید،زبان بسته بگشاید همه دلها بیاساید،همه جان شادمان گردد
1 فلک جنابا در آرزوی حضرت تو بسی بگشت بسرآسمان عالم کرد
2 کنایت از قلم تست مرغک دانا عبارت از سخن تست گنج بادآورد
3 تویی که گر نبود سایۀ تو یک ذرّه سایه روی شود آفتاب سایه نورد
4 نهیب زخم تو دیدست خصم ازین قبلست که خانه خانه گریزان بود چو مهرۀ نرد
1 اگر در حیّز عالم کسی هست که همّت بر کرم مقصور دارد
2 نباشدجز شهاب الدّین که طبعش همه خطّ هنر موفور دارد
3 زجام لطف او یک جرعه آنست که در سر نرگس مخمور دارد
4 زباد خلق او یک شمّه آنست که در دل غنچۀ مستور دارد
1 خدای عزّوجلّ هرچه درجهان آرد همه بواسطۀ امرکن فکان آرد
2 ولیک بعضی ازآن دروجود ره نبرد مگرکه دست بشر پای درمیان آرد
3 چوحکم کردکه ویرانه یی شودمعمور چنانکه سکنی آن راحت روان آرد
4 ندا بسرّ دل پادشاه وقت کند که روی همّت وغمخوارگی بدان آرد
1 خدایگان وزیران جهان فضل و کرم که هرچه رای تو فرمود چرخ فرمان برد
2 عروس طبع ترا آفتاب چون که بدید برو زمهر بلرزید و نام یزدان برد
3 ز درّ نظم تو ای بس شب دراز آهنگ که شکل پروین دست از حسد بدندان برد
4 ز چشم خلق ازین شرم روی پنهان کرد که فیض طبع تو ناموس آب حیوان برد
1 ای خسروی که آتش تیغ تو روز کن در قلب چرخ زهرۀ مرّیخ آب کرد
2 دارای ملک، شاه مظّفر پناه دین کت چرخ نام خسرو مالک رقاب کرد
3 طبعت بر شحه یی سر خورشید غوطه داد تیغت به لمعه یی دل آتش کباب کرد
4 در مغز تیغ تو گهر ازبیم جود تو رخسار خود بخون حسودت خضاب کرد
1 بحکمتی که خدای جهان مقدّرکرد ملک مظفّردین رابحق مظفّرکرد
2 زتاب خاطراعلی چراغ فضل افروخت زنور دانش اوچشم جان منوّرکرد
3 زخامۀ توکلیددرمعانی ساخت زگرد موکب تو توتیای اغبرکرد
4 چو داد رایت احسان بدست همّت تو همه ممالک دلها ترا مسخّرکرد