لشکر نوروز بصحرا از کمالالدین اسماعیل غزل 97
1. لشکر نوروز بصحرا رسید
موسم شادیّ و تماشا رسید
1. لشکر نوروز بصحرا رسید
موسم شادیّ و تماشا رسید
1. می شنوم باز که باری دگر
رغم مرا کرده یی یاری دگر
1. زهی در حسرت آن چشم مخمور
فتاده نرگس سرمست رنجور
1. مخور ای دل غم بسیار مخور
ور خوری جز غم دلدار مخور
1. دمید صبح، چه خسبی چو بخت من برخیز؟
بساز چنگ و برآور خروش رستاخیز
1. ای ز روی تو آب بر آتش
دل ریشم متاب بر آتش
1. زهی مالیده رویت لاله را گوش
بما میزد زهی خطّ و بنا گوش
1. مکن بر من ستم جانا از ین بیش
بکارت می نیاید به بیندیش
1. گشت آشکاره راز دلم بر زبان اشک
از چشم خلق ازآن بفتاد بسان اشک
1. گر من ز سوز عشق تو یک دم بر آوردم
دود از نهاد گنبد اعظم بر آوردم
1. تا دل اندر مهر دلبر بسته ام
در بروی خوشدلی در بسته ام