زان شب که با تو از کمالالدین اسماعیل غزل 108
1. زان شب که با تو دست در آغوش کرده ام
یکباره ترک صبر و دل و هوش کرده ام
1. زان شب که با تو دست در آغوش کرده ام
یکباره ترک صبر و دل و هوش کرده ام
1. من چو بچۀ مهر تو بشکستم
وز دست غم تو بی وفا جستم
1. گر ترا گویم که عاشق نیستم
یا ز جان یار موافق نیستم
1. جان که در عالم خود او را داشتم
بهر تو نا بوده اش انگاشتم
1. چو درد دلست این که من درفتادم؟
که در دام عشق تو دلبر فتادم
1. من نه آنم که ز کویت بجفا بر گردم
یا ز عشق تو بصر گونه بلا برگردم
1. دروغ بود که من در غمت صبور شدم
خلاف بود که از خدمنت نفور شدم
1. روی بنمای که دیوانه شدم
رحمتی، کز غمت افسانه شدم
1. عید کنون عید شد که روی تو دیدم
کار کنون راست شد که در تو رسیدم
1. چه جفا بود کز آن ترک ختن نشنیدم
چه محالات کز آن عهد شکن نشنیدم
1. مرا که زهره نباشد که در رخت نگرم
بیا بگو که ز وصل تو بر چگونه خورم؟
1. نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم