1 گر ترا گویم که عاشق نیستم یا ز جان یار موافق نیستم
2 از منت باور مبادا این سخن زانک در این قول صادق نیستم
3 عاشقم، عاشق، بآواز بلند پس که باشم من که عاشق نیستم؟
4 تو بحسن افزونی از عذرا و من در غم تو کم ز وامق نیستم
1 جان که در عالم خود او را داشتم بهر تو نا بوده اش انگاشتم
2 دیده را با نقش تو پرداختم سسینه را از مهر تو انباشتم
3 مطبخ سودای خود یعنی دماغ از برای عشق تو افراشتم
4 در زمین سینه از روز نخست دانۀ دل خود بنامت کاشتم
1 چو درد دلست این که من درفتادم؟ که در دام عشق تو دلبر فتادم
2 چه بد کرده بودم که ناگاه ازین سان بدست تو شوخ ستمگر فتادم
3 به میدان عشق تو در ، اسب سودا همی تاختم تیز و در سر فتادم
4 بدین گونه هرگز نیفتادم ار چه درین شیوه صد بار دیگر فتادم
1 من نه آنم که ز کویت بجفا بر گردم یا ز عشق تو بصر گونه بلا برگردم
2 بیقینم که چو زلف تو نیاید بکفم نافه یی، گر بهمۀ چین و خطا برگردم
3 جان شود قالب من و تو بر تو کر یک دم بسر کوی تو چون باد صبا بر گردم
4 قبلۀ جان منسست آن خم ابروی بطاق زان نماز آورم او را که سزا برگردم
1 دروغ بود که من در غمت صبور شدم خلاف بود که از خدمنت نفور شدم
2 دراز دیدم در تو زبان نزدیکان برای مصلحتی یک دو روز دور شدم
3 در اندرون من از آرزو جگر خون شد بظاهر ار چه نمایم که من صبور شدم
4 شدم بوصل تو مغرور من ز نادانی ببین که عاقبت اندر سر غرور شدم
1 روی بنمای که دیوانه شدم رحمتی، کز غمت افسانه شدم
2 شمع رخسار تو نادیده تمام من دل سوخته پروانه شدم
3 آشناییّ غمت بود سبب کز همه شادی بیگانه شدم
4 باغم دل شکنت در پنجه من بی دل که چه مردانه شدم
1 عید کنون عید شد که روی تو دیدم کار کنون راست شد که در تو رسیدم
2 با چه برابر کنم چنین دو سعادت من که مه عید را بروی تو دیدم
3 جان و جوانی بباد دادم از یراک بوی سر زلف تو زیاد شنیدم
4 در هوس آن که بر خط تو نهم سر سوی تو همچون قلم بفرق دویدم
1 چه جفا بود کز آن ترک ختن نشنیدم چه محالات کز آن عهد شکن نشنیدم
2 هر کسی را گوید کو را دهنی هست، و لیک من بسی جستم و جز نام دهن نشنیدم
3 تا بدیدم که سمن رنگ رخش بر خود زد پس از آن پیش چمن بوی سمن نشنیدم
4 راز زلف تو اگر چه ز صبا فاش شدست من حکایت بجز از مشک ختن نشنیدم
1 مرا که زهره نباشد که در رخت نگرم بیا بگو که ز وصل تو بر چگونه خورم؟
2 بچشم من نرد گردت ار بسی کوشم بگرد تو نرسد چشمم ار بسی نگرم
3 بدولت غم تو آتش دلم زنده ست ز شادی ار چه نماندست آب بر جگرم
4 شود ز سینۀ من مهر روی تو تابان اگر چو صبح ز دست تو پیرهن بدرم
1 نه دسترسی به یار دارم نه طاقت انتظار دارم
2 هر جور که از تو بر من آید از گردش روزگار دارم
3 در راه غمت کنم هزینه گر یک دل و گر هزار دارم
4 این خسته تنی چو موی باریک از زلف تو یادگار دارم