غزلیات کمال‌الدین اسماعیل

خیز در ده شراب گلگون را
شادی اندرون و بیرون را
آن چنان مست کن ز باده مرا
که ندانم ز کوه هامون را
چون ز باده سرم شود گردان
نارم اندر شمار گردون را
خون من خورد چرخ ساغر شکل
باز خواهم ز ساغر آن خون را
ای روی تو آرزوی دل‌ها
شادیّ غمت به روی دل‌ها
ای حلقۀ زلف تو همیشه
آشفته ز گفت‌وگوی دل‌ها
بشکسته به جویبار عشقت
سنگین دل تو بوی دل‌ها
در انگله‌های زلف مشکینت
فکند زمانه گوی دل‌ها
تا که برگرد سبزه لاله برست
در گمان می فتد که چون رخ تست
نام روی تو می برد لاله
زان دهان را بمشک و باده بشست
جز بیاد رخ تو گل نشکفت
بی مثال خطت بنفشه نرست
سرو در خدمت قدت دامن
بکمر در زدست چابک و چست
گل رخت بباغ در فکندست
وز چهره نقاب بر فکندست
بر راه صبا ز شکل غنچه
صد صرّۀ پر ز زر فکندست
اسباب نشاط و عیش عالم
نوروز بیکدگر فکندست
شد تشنه بخون لاله سوسن
زین روی زبان بدر فکندست
هر کرا دل باختیار خودست
آرزوهاش در کنار خودست
غمگساری ندارد و عجب آنک
هم غم یار غمگسار خودست
گله از دوست چون کنم که مرا
همه رنج از دل فکار خودست؟
دوست را هر که بهر خود خواهد
او نه عاشق که دوستار خودست
شاخ سر سبز و چمن دلشادست
عالم از عدل بهار آباد است
غنچه تا روی به صحرا آورد
گرهی ا ر دل بگشادست
سرو در خدمت گل برپایست
بید در پای چنار افتادت
بندۀ سوسن مشکین نفم
کوست کز بند جهان آزاداست
هر که اندر موسم گل همچو گل می خواره نیست
آنچنان پندار کوخود در جهان یکباره نیست
نرگس صاحب نظر تا دید احوال جهان
اختیارش از جهان جز مستی و نظّاره نیت
تا صبا شد حلّه باف و ابر شد گوهرفشان
هیچ لعبت در جهان خالی ز طوق و یاره نیست
گل ز بلبل طیره شد، زان جامه برخود پاره کرد
زآنکه پر گویست و او را طاقت گفتاره نیست
بس شگرفست کار و بار لبت
بس عزیزست روزگار لبت
ای بسا جان و دل که چون زلفت
بر عم افتند روزبار لبت
بلبم گوییا که باز خورد
چشمۀ نوش خوشگوار لبت
سالها شد که مانده ایم دژم
همچو چشم تو در خمار لبت
کی بود؟کی بود؟ که در آیم ز درت
همچو زلف تو در افتم ببرت
تا که از بوسه بتاراج دهم
شکر ننگت و تنگ شکرت
آه کز زلف تو آمیخت دلم
بستۀ موی شدن چون کمرت
همه فتنه شده بر یکدیگر
حلقۀ زلف یک اندر دگرت
ندانم غنچه را بلبل چه گفتست
که بس خونین دل و چهره کشفتست
مگر رازی که او را با صبا بود
یکایک فاش در رویش بگفتست
تو گویی آتش افتادست در خار
ز بس گلها که از گلبن شکفتست
بجز در حلقۀ لاله نیایی
گهر هایی که چشم ابر سفتست