1 دل غنچه را باز این غم گرفتست که پشت بنفشه چرا خم گرفتست
2 نقاب از رخ او بخواهد گشودن صبا غنچه را زان فرادم گرفتست
3 چمن را خط سبزه منشور ملکست که اقلیم شادی مسلّم گرفتست
4 مگر چشم من دید در خواب نرگس که چشمش ز چشمم چنین نم گرفتست
1 با لب تو جان شکار زلف تست با رخ تو کار کار زلف تست
2 چشمۀ خورشید سوی روی تو حلقۀ شب گوشوار زلف تست
3 در عروسیّ جمالت عقل را دست و پنجه در نگار زلف تست
4 پر ز عتبر شد کنار عارضت آن نه خطّست ، آن نثار زلف تست
1 تا دم باد صبا بگشا دست گرهی از دل ما بگشا دست
2 هر فتوحی که جهانراست ز گل همه از باد هوا بگشادست
3 نقش بدان چمن را همه کار ار نفسهای صبا بگشادست
4 لاله پنداری عطّار بهار نافۀ مشک خطا بگشادست
1 آنچه عشق تو در جهان کردست بالله ار دور آسمان کردست
2 مهر تو با دلم چه کین دارد؟ که دلم برد و قصد جان کردست
3 آن نه خالت، عکس دیده ما بر رخ نازکت نشان کردست
4 هست نام کلاه تو شب پوش زانکه زلف ترا نهان کردست
1 هر که رخسارش آرزو کردست گل بر بارش آرزو کردست
2 بی خودیّ دلم بجای خودست زانکه دیدارش آرزو کردست
3 تا گرفتار هجر اوست دلم مرگ صد بارش آرزو کردست
4 گو بیا حال من نخست ببین هر که این کارش آرزو کردست
1 رخت از ماه و لبت از شکرست آنت ازین وینت از آن خوبترست
2 بر رخت بوسه کجا شاید داد؟ که نظر نیز محل نظرست
3 نه میان نیست میان تو ز لطف وین عجبتر که میان کمرست
4 تا لبت را نرسد چشم بدان در زبانها همه نام شکرست
1 امروز روی تو ز همه روز خوشترست شیرین لب ز جان دل افروز خوشترست
2 بیمار چشم تو که همه روز خون خورد امروز پاره یی ز همه روز خوشترست
3 بر دل خوشست دست درازیّ زلف تو پرده دری ز غمزۀ دلدوز خوشترست
4 گفتم که باز ده دل ریشم بطنز گفت مه تو دل صداع تو هر روز خوشترست
1 دلم در آرزوی عشق روی جانانست بعشق می نرسم این همه بلا زانست
2 همه ازین سوی عشقست هر چه رنج و بلاست چو جان بعشق گروکشت کار اسانست
3 چو اهل عشق زنی تو آن کمال شناسی و عین نقصانست
4 نخست شرط ره عشق دیدة بیناست که عشق چهرة خوبان نه کار کورانست
1 آنکه سرم بر خط فرمان اوست گوی دلم در خم چوگان اوست
2 دل بغمش دادم و جان هم دهم گر لب و دندان لب و دندان اوست
3 حال دلم هر چه پریشانیست پرتو آن زلف پریشان اوست
4 زهره و مه چونکه ببینی بهم دانی که زه و گوی گریبان اوست
1 بریز سایۀ زلف تو عقل گمراهست غلام روی تو چون آفتاب پنجاهست
2 مرا ز حسن تو تا دیده داد آگاهی ز خویشتن نیم آگه خدای آگاهست
3 کمند زلف تو زان میکشد مرا در خود که زلف تو شبه رنگست و روی من کاهست
4 همیشه سایۀ حسن تو بر سر خورشید چنانکه سایۀ خورشید بر سر ماهست