از تو جز درد دل و از کمالالدین اسماعیل غزل 25
1. از تو جز درد دل و خون جگر حاصل نیست
چه کنم جان؟ چو جزین هیچ دگر حاصل نیست
1. از تو جز درد دل و خون جگر حاصل نیست
چه کنم جان؟ چو جزین هیچ دگر حاصل نیست
1. چو روی خوب تو خورشید آسمان هم نیست
بقّد و قامت تو سر و بوستان هم نیست
1. دل من ار بغمت خوشتر از زبان تو نیست
ز روی تنگی باری کم از دهان تو نیست
1. خود ترا عادت دلداری نیست
کار تو جز که دل آزاری نیست
1. دوری از یار اختیاری نیست
لیک ما را ز بخت یاری نیست
1. در فراقت دل ازین سوخته تر نتوان داشت
خویشتن را به ازین زیر و زبر نتوان داشت
1. دلبرم هم ز بامداد برفت
کرد ما را غمین و شاد برفت
1. باد نوروزی ره بستان گرفت
دست عاشق دامن جانان گرفت
1. ای مرا کرده مشوّش زلفت
وی ز گل ساخته مفرش زلفت
1. چه باشد گر ز من یادت نیاید
که از دوری فراموشی فزاید
1. تا بکف جام می توانم دید
زهد و سالوس کی توانم دید؟
1. اهل تو بازار گوهر بشکند
زلف تو ناموس عنبر بشکند