1 نفس باد صبا می جنبد غیرت مشک خطا می جنبد
2 سر و گویی سر حالت دراد می زند دست وز جا می جنبد
3 لالۀسوخته دل پنداری که هم از عالم ما می جنبد
4 شاخ از رقص نمی آساید کز سر برگ و نوا می جنبد
1 نگارم چو کرد گلستان بر آید خروش دلم تا به کیوان برآید
2 چمان سرو در خاک پایش بغلتد چو گرد چمنها خرامان برآید
3 چو غنچه برآیم ز دل من هرآنگه که آن سروبن از گلستان برآید
4 برآید غریو از دل خلق اگر او دگر ره به بازار ازین سان برآید
1 در عشق تو دل بجان همی کوشد عاجز شد و همچنان همی کوشد
2 در سنبل تا بهار می پیچد با نرگس دلستان همی کوشد
3 پیدا گوید که فارغم، وانگه با درد تو در نهان همی کوشد
4 با آن همه ناتوانی چشمت با خلق همه جهان همی کوشد
1 رخت تاثیر آهی بر نتابد غمت هر دستگاهی بر نتابد
2 چنان نازک رخی داری که از دور بصد حیلت نگاهی برنتابد
3 رخت را برگ رویم نیست شاید زلالی برگ کاهی بر نتابد
4 دلم خود مختصر جاییست بس تنگ چنین انبه سپاهی بر نتابد
1 رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
2 چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
3 به پیش چهرۀ تو من ز غم دمی نزنم که پیش آیینه دانی که آه نتوان کرد
4 بترک وصل تو و دل بگفتم و رفتم بهرزه عمر گرامی تباه نتوان کرد
1 دل ز غم عشق تو کی جان برد؟ تا که جفای تو برین سان بود
2 دست کش از دامن تو کوتهست هر نفسی سوی گریبان برد
3 لذّت جان کی بود آنرا که او بی رخ تو عمر بیابان برد؟
4 تا هوس آن لب و دندان پزد بس که دلم دست بدندان برد
1 مکن ای دوست اگر بتوان کرد هر چه از شور وز شر بتوان کرد
2 نه دل من که بیک غمزۀ تو عالمی زیر و زبر بتوان کرد
3 چون سر زلف تو از مشک سیاه دلی از خون جگر بتوان کرد
4 نبود لعل وگرنی چو لبت لبی از تنگ شکر بتوان کرد
1 هر که اندر موسم گل همچو گل می خواره نیست آنچنان پندار کوخود در جهان یکباره نیست
2 نرگس صاحب نظر تا دید احوال جهان اختیارش از جهان جز مستی و نظّاره نیت
3 تا صبا شد حلّه باف و ابر شد گوهرفشان هیچ لعبت در جهان خالی ز طوق و یاره نیست
4 گل ز بلبل طیره شد، زان جامه برخود پاره کرد زآنکه پر گویست و او را طاقت گفتاره نیست
1 تا بکف جام می توانم دید زهد و سالوس کی توانم دید؟
2 نکنم یاد زهد و صومعه هیچ تا رخ ترک فی توانم دید
3 هر دم از باد پیچش افتاده در تهی گاه نمی توانم دید
4 از قدح باده چون فروغ زند در عدم نقش شی توانم دید
1 تا نگارم رای رفتن می زند عشقش آتش در دل من می زند
2 هجر او خون دل من می خورد وصل او می بیند و تن می زند
3 می خورم سیلیّ محکم از غمش ایمه، سیلی چه؟که گردن می زند
4 خطّ و رخسارش تو پنداری کسی غالیه در برگ سوسن می زند