1 رخت تاثیر آهی بر نتابد غمت هر دستگاهی بر نتابد
2 چنان نازک رخی داری که از دور بصد حیلت نگاهی برنتابد
3 رخت را برگ رویم نیست شاید زلالی برگ کاهی بر نتابد
4 دلم خود مختصر جاییست بس تنگ چنین انبه سپاهی بر نتابد
1 نفس باد صبا می جنبد غیرت مشک خطا می جنبد
2 سر و گویی سر حالت دراد می زند دست وز جا می جنبد
3 لالۀسوخته دل پنداری که هم از عالم ما می جنبد
4 شاخ از رقص نمی آساید کز سر برگ و نوا می جنبد
1 کسی که دل به سر زلف یار در بندد بروی عقل در اختیار در بندد
2 چو خلوتی طلبد دیده باخیال رخش به آب دیده همه رهگذار در بندد
3 برو چگونه نهم نام دلگشای که او اگر دلی بگشاید هزار در بندد
4 بتان چین همه از سر کله بیندازند زرشک چین قبا کان نگار در بندد
1 رنگ رویت بر ارغوان خندد لعل تو بر می جوان خندد
2 خنده خونین زند انار زرشک هر کجا آن دو نار دان خندد
3 با لبت گر برند نام شکر عقل چون پسته در دهان خندد
4 چون پدید آید از لبت دندان شکل پروین بر آسمان خندد
1 رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
2 چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
3 به پیش چهرۀ تو من ز غم دمی نزنم که پیش آیینه دانی که آه نتوان کرد
4 بترک وصل تو و دل بگفتم و رفتم بهرزه عمر گرامی تباه نتوان کرد
1 یار با ما وفا نخواهد کرد با خودم آشنا نخواهد کرد
2 نکند رای من وگر کند او بخت من خودرها نخواهد کرد
3 خوبی و بد خویی چو همزادند او ز همشان جدا نخواهد کرد
4 حاجت ما بروی خرّم اوست حاجت ما روا نخواهد کرد
1 زلف تو کان همه سرها دارد گوییا هیچ سرما دارد
2 گرد روی تو چرا حلقه کند گر نه با ما سر سودا دارد؟
3 سرکشی چون نکند هندویی کان همه نعمت و کالا دارد؟
4 من نگویم که چه دارد زلفت هر چه دارد همه زیبا دارد
1 رخ و زلفت از شگرفی، صفت بهار دارد خنک آنکه سر و قدّی ، چو تو در کنار دارد
2 لب لعل دل فریبت ، ز گهر حدیث راند سر زلف مشک بارت، ز بنفشه بار دارد
3 رخ چون مهت ندانم، که چه عزم دارد آیا اثری همی نیاید، که سر شکار دارد
4 که کمند عنبرین را زد و سوی حلقه کردست؟ که خدنگهای مشکین، چو زبان مار دارد؟
1 تاب جمال تو آفتاب ندارد با خم زلفت بنفشه تاب ندارد
2 کرد دلم شب خوش خیالت از یراک دیده درین عهد چشم خواب ندارد
3 غمزۀ خود را بآب چشم جلاده تیغ چه رونق دهد که آب ندارد؟
4 گفتمش : از من لب تو بوسه که پذرفت یا بدهد، یا مرا عذاب ندارد
1 دلبرم رسم خود چنین دارد که دل دوستان غمین دارد
2 از پی یک حدیث دامن گیر صد جواب اندر آستین دارد
3 حلقة زلف او ز بلعجبی چرخ پیروزه در نگین دارد
4 زلف پرچین زنگی آسایش حکم بر زنگبار و چین دارد