سحرگهان که دم صبح از کمالالدین اسماعیل غزل 61
1. سحرگهان که دم صبح در هوا گیرد
صبا چراغ گل از شمع روز واگیرد
1. سحرگهان که دم صبح در هوا گیرد
صبا چراغ گل از شمع روز واگیرد
1. سحرگهان که دم صبح در چمن گیرد
چهار سوی چمن نافۀ ختن گیرد
1. دلم از آتش غم چنان می گدازد
که شکّر در آب روان می گدازد
1. اگر دلدار من روزی، نقاب از رخ بر اندازد
بسا عاشق مه درپایش، بدست خود سر اندازد
1. سوز عشقت جگر همی سوزد
تاب رویت نظر همی سوزد
1. سحرگهان که صبا نافۀ ختن بیزد
زمانه عنبر و کافور بر هم آمیزد
1. اومید آدمی بوصالت نمی رسد
اندیشۀ خرد بکمالت نمی رسد
1. شب نیست کم ز هجر تو صد غم نمی رسد
اشکم بچار گوشۀ عالم نمی رسد
1. نام تو بر زبان من باشد
شکر اندر دهان من باشد
1. هر کرا زلف عنبرین باشد
طبع اوبا وفا بکین باشد
1. گر بر دل من رحم کند یارچه باشد؟
ور یاد کند از من غمخوار چه باشد؟
1. دلبرم سوی سفر خواهد شد
کا رمن زیر و زبر خواهد شد