دل ز غم عشق تو کی از کمالالدین اسماعیل غزل 37
1. دل ز غم عشق تو کی جان برد؟
تا که جفای تو برین سان بود
1. دل ز غم عشق تو کی جان برد؟
تا که جفای تو برین سان بود
1. ز لعلت عکس در جام می افتاد
نشاط عالمش اندر پی افتاد
1. دل بدان دلنواز خواهم داد
جان بشمع طراز خواهم داد
1. دلم نخست که دل بر وفای یار نهاد
به بی قراری با خویشتن قرار نهاد
1. رخت تاثیر آهی بر نتابد
غمت هر دستگاهی بر نتابد
1. نفس باد صبا می جنبد
غیرت مشک خطا می جنبد
1. کسی که دل به سر زلف یار در بندد
بروی عقل در اختیار در بندد
1. رنگ رویت بر ارغوان خندد
لعل تو بر می جوان خندد
1. رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد
خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
1. یار با ما وفا نخواهد کرد
با خودم آشنا نخواهد کرد
1. زلف تو کان همه سرها دارد
گوییا هیچ سرما دارد
1. رخ و زلفت از شگرفی، صفت بهار دارد
خنک آنکه سر و قدّی ، چو تو در کنار دارد