1 خواهی که بدستت افتد آن در خوشاب جویا به سوی بحر حقیقت بشتاب
2 در عشق مجاز هر که خود را در باخت از سیل سراب خانه اش گشت خراب
1 لعلی آخر چه بود آواخ ترا ای کاش ببر کشیدمی آخ ترا
2 بودی در ناسفته ز قیمت انداخت آن بدگهری که کرد سوراخ ترا
1 هر جا مژه اش خلاند نوک گزلک پاشیده نگاه نمکین کان نمک
2 ای وای به قصد دل خونین جویا بستند کمر دو چشم او چون عینک
1 انسان که ز جسم طوطیی در قفس است در آمدن و رفتش الله بس است
2 از موج نفس شیشه زهم می پاشد با آنکه بنای صنعتش بر نفس است
1 پیوسته به دوران تو ای چرخ کهن با اهل کمال هستی از بس دشمن
2 چون خامه که سر فورد آرد به دوات محتاج سیه کاسه شوند اهل سخن
1 با عمر دو روز اینهمه رعنایی چیست مغروری و مستی و تن آسایی چیست
2 چون صورت دیوار لباسی همه تن ای خانه خراب این خودآرایی چیست
1 شاهنشاها کف تو بحرین عطاست تقوای تو زیب سلطنت نام خداست
2 زینت بخش صلاح باشد کرمت در دست تو سبحه چون گهر در دریا است
1 بس فیض که از چلیم اندوخته ام بر وی نظر خواهش از آن دوخته ام
2 دودش که ز سینه هر نفس برگردد دارد پیغامی از دل سوخته ام
1 در تعزیهٔ حسین آن شاه شهید تا روز قیامت خوشی از خلق رمید
2 هر صبح شود تازه فلک را این داغ مردم به گمان آنکه خورشید دمید
1 شوری اگرت هست ز مردی درسر از حق نمک تا بتوانی مگذر
2 گر چشم تو بر دلبر یاری افتد شمشیر برهنه باش در قطع نظر