1 دل گر ز گداز آینه سان خواهد شد چون آب سراپای روان خواهد شد
2 مانندهٔ شمع تن دهد هر که به عشق البته که رفته رفته جان خواهد شد
1 زآن خنجر مژگان ز بدنها جان شد ز آن هندوی چشم غارت ایمان شد
2 پامال خرام گشت خون دل خلق تا کفش حنا به پای او چسبان شد
1 هر کس قدر شکستگی را داند دانسته به دل نهال غم بنشاند
2 غم بار دل خاک نشینان نشود کی سایهٔ کوه سبزه را رنجاند
1 آن ذات که ممکنات ازو یافت وجود بودست مدام و هست و هم خواهد بود
2 از بس یکتاست عکس ذاتش جز یک در آینهٔ دل شکسته ننمود
1 صاحب صورت تا بری از معنی بود چشم حقیقت سبک و رسوا بود
2 اهل معنی شکوه دیگر دارند گر آینه می داشت تهی دریا بود
1 هر کس که ملایمت به او یار بود از خست پیشگان در آزار بود
2 مانند مگس که از تمام اعضا با گوشهٔ چشم بیشتر کار بود
1 حیف از صنمی که زشت کردار بود با هر خس و خاریش سروکار بود
2 از نعمت حسنش مطلب کام مراد گندم گونی که نان بازار بود
1 با چشم تو آنرا که سروکار بود در مخمصهٔ عجب گرفتار بود
2 از یک نگهت جان به سلامت نبرد هر چند که دل داده جگردار بود
1 آن دل که ز جام عشق مسرور بود در سینه اگر بماند مجبور بود
2 تا کی در قید جسم خاکی باشد آخر تا چند زنده در گور بود
1 جویا هر کس که محرم راز بود با خامشی و سکوت دمساز بود
2 پر حرف زدن علامت بی خردی است آری ظرف تهی پر آواز بود