1 خوب است که زخم یار کاری نبود جز لذت درد امیدواری نبود
2 شمشیر توام کرد به یک زخم شهید با دولت تیز پایداری نبود
1 در تعزیهٔ حسین آن شاه شهید تا روز قیامت خوشی از خلق رمید
2 هر صبح شود تازه فلک را این داغ مردم به گمان آنکه خورشید دمید
1 در ماتم شاه شهدا گریه کنید دریا دریا در این عزا گریه کنید
2 چون ابر بهار با تمام اعضا بر تشنه لبان کربلا گریه کنید
1 از خلق چه اندیشه به ارباب هنر وز خصمی این طایفه شانرا چه ضرر
2 هر چند که آستین بر آن افشانند خاموش نمی شود چراغ گوهر
1 بدگوهری ار به نیکیت بسته کمر بیگانه از آن نکوئیش دان گوهر
2 از دیدهٔ عینک مطلب بینایی هر چند کند تقویت نور نظر
1 افسوس ز تخم آرزو کشتهٔ عمر وز حاصل با خون دل آغشتهٔ عمر
2 صد حیف که در حسرتم اوقات گذشت گلدستهٔ داغ بستم از رشتهٔ عنر
1 شوری اگرت هست ز مردی درسر از حق نمک تا بتوانی مگذر
2 گر چشم تو بر دلبر یاری افتد شمشیر برهنه باش در قطع نظر
1 آید بوی یدالله از خاک بشر هر چند بود زجهل حالش ابتر
2 با آنکه برون آمده است از دریا بیرون نتواند آمد از آب گهر
1 هر کس ز نخست شد به غفلت خوگر منعش چو کنند بیش افتد به خطر
2 چندانکه زنندش سرپا راهروان خواب ره خوابیده شود سنگین تر
1 خواهی دل روشن از چو مهر انور صیقل کنش از موجهٔ خوناب جگر
2 بر صاف دل اسرار خفی پنهان نیست خط از عینک جلی نماید بنظر