1 جویا دیدی که آن نگار بی درد هرگز به محبت دل ما شاد نکرد
2 گرمی ز دل سخت بتان چشم مدار زنهار مکوب بیش ازین آهن سرد
1 با آنکه فتاده ام به راهش چون گرد یکبار به سهو هم مرا یاد نکرد
2 هی هی چه بلا شوخ دل آزار است او الله چه بی مروت است آن بی درد
1 فریاد و فغان ز جور نفس بی درد نامرد بمن چه دشمنیها که نکرد
2 بر روی ز بس غبار خجلت دارم گردد چون رنگ بر رخم خیزد گرد
1 هر کس به دروغ خویش را بگمارد کذب از روش کلام او می بارد
2 در عین دروغ گفتنش مکث کند ضیق النفسی چو صبح کاذب دارد
1 حرصت ای شیخ ذوق بریان دارد دندان نه و میل خوردن نان دارد
2 می جاوی نان چو آسیا در شکمت گویا فم معدهٔ تو دندان دارد
1 آن کس که به کدیه روزگارش گذرد در روسیهی لیل و نهارش گذرد
2 عار از طلب آنرا که نباشد چون ماه از کاسهٔ همسایه مدارش گذرد
1 پهلو تهی از صوفی خر باید کرد یعنی اندیشه از خطر باید کرد
2 از شیعه صوفیست سگ سنی به کز دشمن خانگی حذر باید کرد
1 دل غیر تأنی به صفایی نرسد از بیتابی به مدعایی نرسد
2 شبنم که رسد به مهر از نرم روی است از گرم روی شرر به جایی نرسد
1 از رنجش او دلم مشوق باشد بی طاقت و ناصبور و ناخوش باشد
2 از جوش فسردگی شود بسته چو شمع سرچشمهٔ اشکم ار ز آتش باشد
1 دل چند به فکر باغ و مسکن باشد آخر چو مآل کار مردن باشد
2 چون هست فنا لازمهٔ هستی تو این آمدنت دلیل رفتن باشد