از رنجش او دلم مشوق باشد از جویای تبریزی رباعی 49
1. از رنجش او دلم مشوق باشد
بی طاقت و ناصبور و ناخوش باشد
1. از رنجش او دلم مشوق باشد
بی طاقت و ناصبور و ناخوش باشد
1. دل چند به فکر باغ و مسکن باشد
آخر چو مآل کار مردن باشد
1. دل گر ز گداز آینه سان خواهد شد
چون آب سراپای روان خواهد شد
1. زآن خنجر مژگان ز بدنها جان شد
ز آن هندوی چشم غارت ایمان شد
1. هر کس قدر شکستگی را داند
دانسته به دل نهال غم بنشاند
1. آن ذات که ممکنات ازو یافت وجود
بودست مدام و هست و هم خواهد بود
1. صاحب صورت تا بری از معنی بود
چشم حقیقت سبک و رسوا بود
1. هر کس که ملایمت به او یار بود
از خست پیشگان در آزار بود
1. حیف از صنمی که زشت کردار بود
با هر خس و خاریش سروکار بود
1. با چشم تو آنرا که سروکار بود
در مخمصهٔ عجب گرفتار بود
1. آن دل که ز جام عشق مسرور بود
در سینه اگر بماند مجبور بود
1. جویا هر کس که محرم راز بود
با خامشی و سکوت دمساز بود