1 هر کس ز نخست شد به غفلت خوگر منعش چو کنند بیش افتد به خطر
2 چندانکه زنندش سرپا راهروان خواب ره خوابیده شود سنگین تر
1 این دشت که دل چسبی هر خار به دل شد فیض رسان چو سیر گلزار به دل
2 شد گرمی و سردی هوایش همه را چون لطف و عتاب یار هموار به دل
1 هر کس قدر شکستگی را داند دانسته به دل نهال غم بنشاند
2 غم بار دل خاک نشینان نشود کی سایهٔ کوه سبزه را رنجاند
1 جویا خود را به شعر مشهور مکن بسیار ازین مقوله مذکور مکن
2 باشد نمک صحبت احباب سخن بی قاعده اش صرف مکن شور مکن
1 دل غیر تأنی به صفایی نرسد از بیتابی به مدعایی نرسد
2 شبنم که رسد به مهر از نرم روی است از گرم روی شرر به جایی نرسد
1 ایدل تا کی به گل رخان یار شوی بینم که تو هم چو دیده خونبار شوی
2 آشفتهٔ حسن بد بلایم کردی یارب به بلای بد گرفتار شوی
1 جویا هر کس که محرم راز بود با خامشی و سکوت دمساز بود
2 پر حرف زدن علامت بی خردی است آری ظرف تهی پر آواز بود
1 آن ذات که ممکنات ازو یافت وجود بودست مدام و هست و هم خواهد بود
2 از بس یکتاست عکس ذاتش جز یک در آینهٔ دل شکسته ننمود
1 کان کرم است و منبع احسان است سردار جوانان و سرمردان است
2 قوس فلک امروز به تأیید خدای در قبضهٔ قدرت خدائی خان است
1 پهلو تهی از صوفی خر باید کرد یعنی اندیشه از خطر باید کرد
2 از شیعه صوفیست سگ سنی به کز دشمن خانگی حذر باید کرد