ای خواجه که بسیار خوری از جویای تبریزی رباعی 25
1. ای خواجه که بسیار خوری چون تو کم است
بطنت چو دهل ز پای تا سرورم است
1. ای خواجه که بسیار خوری چون تو کم است
بطنت چو دهل ز پای تا سرورم است
1. نواب کزو رواج جود و کرم است
سرهای سران پیش بزرگیش خم است
1. کان کرم است و منبع احسان است
سردار جوانان و سرمردان است
1. هر کس به تکلفات دل باخته است
خود را به عجب بلای انداخته است
1. ای حرص ترا رهبر هر در شده است
بی آرامیت بس مکرر شده است
1. عقلت ای شیخ بر ریا افزوده است
در چشم تو هر زشت نکو بنموده است
1. در هند که دیده را غبارش مددی است
هر قبضهٔ خاک خلد را دست ردیی است
1. از سنگ جفایش دل غم پیشه شکست
یعنی مینای صاف اندیشه شکست
1. شب عینک چشم عارف آگاهست
شب خضر ره تیره دل گمراهست
1. آن ذات خفی که لا اله الا هوست
از خود می داندش چه بیگانه چه دوست
1. اسرار حقیقت همگی سر مگوست
با شخص مثال خون بود در رگ و پوست
1. با عمر دو روز اینهمه رعنایی چیست
مغروری و مستی و تن آسایی چیست