1 تخمی است غمت بدل فشاندیم او را وز آب دو دیده بردماندیم او را
2 بالید چنان که ما در او گم شده ایم بنگر کآخر کجا رساندیم او را
1 دل گر ز گداز آینه سان خواهد شد چون آب سراپای روان خواهد شد
2 مانندهٔ شمع تن دهد هر که به عشق البته که رفته رفته جان خواهد شد
1 انسان یا ابله است یا بی باکست کاندر طلب دنیی دون چالاک است
2 منعم که چو گردباد بالد بر خویش اسباب بزرگیش خس و خاشاک است
1 خود را هر کس ز راستیها آراست پیش ابنای دهر خار دلهاست
2 هر سفله که پشت و روی او نیست یکی در باغ زمانه میرزای رعناست
1 دنیاداری با علم به مردن عجب است فکر خواب و خیال خوردن عجب است
2 چون هست یقینت که سفر باید کرد اندیشهٔ زاد ره نکردن عجب است
1 افسوس ز تخم آرزو کشتهٔ عمر وز حاصل با خون دل آغشتهٔ عمر
2 صد حیف که در حسرتم اوقات گذشت گلدستهٔ داغ بستم از رشتهٔ عنر
1 جویا دیدی که آن نگار بی درد هرگز به محبت دل ما شاد نکرد
2 گرمی ز دل سخت بتان چشم مدار زنهار مکوب بیش ازین آهن سرد
1 ای زنده جهانیان ز فیض نعمت بسیار بود به خلق احسان کمت
2 باشد کشت امید ما تشنه لبان سرسبز ز یک قطرهٔ ابر کرمت
1 الله طلبیست کار اللهی را سیری نبود نعمت آگاهی را
2 کی درد طلب کم شود از شربت وصل دریا نبرد تشنگی ماهی را
1 ایدل چو زوصل یار مأیوس شدی با محنت و درد هجر مأنوس شدی
2 پا تا به سرت گشته نهان در گل داغ گلشن تن خود به رنگ طاووس شدی