خود را هر کس ز راستیها از جویای تبریزی رباعی 13
1. خود را هر کس ز راستیها آراست
پیش ابنای دهر خار دلهاست
1. خود را هر کس ز راستیها آراست
پیش ابنای دهر خار دلهاست
1. شاهنشاها کف تو بحرین عطاست
تقوای تو زیب سلطنت نام خداست
1. بی کینه دلم به سینه از فضل خداست
آئینه خاطرم نه محتاج جلاست
1. دنیاداری با علم به مردن عجب است
فکر خواب و خیال خوردن عجب است
1. این سرو قد تو گلبن امید است
خال سیهت مردم چشم دید است
1. هستی نخلی است مرتضایش ثمر است
بیگانه ز حق هر که ازو بی خبر است
1. لاهور که دلبریش بسی عیار است
از شوخی طبع با که و مه یار است
1. نیرنگ ز بس زلف گرهگیر تر است
دام و دانه ز خویش زنجیرتر است
1. بی نالهٔ زار کی دعا منظور است
آه بی عجز از اثر بس دور است
1. انسان که ز جسم طوطیی در قفس است
در آمدن و رفتش الله بس است
1. داغت جتی ای شمع دلافروز خوش است
مژگان توام خدنگ دلدوز خوش است
1. انسان یا ابله است یا بی باکست
کاندر طلب دنیی دون چالاک است