1 از خلق چه اندیشه به ارباب هنر وز خصمی این طایفه شانرا چه ضرر
2 هر چند که آستین بر آن افشانند خاموش نمی شود چراغ گوهر
1 دایم به سراغ سر کوی تو دوم تا جان دارم به جستجوی تو دوم
2 با آنکه ز ضعف عنکبوتی شده ام بر تار نگاه رو به سوی تو دوم
1 دل چند به فکر باغ و مسکن باشد آخر چو مآل کار مردن باشد
2 چون هست فنا لازمهٔ هستی تو این آمدنت دلیل رفتن باشد
1 ای خواجه که بسیار خوری چون تو کم است بطنت چو دهل ز پای تا سرورم است
2 در سیری از گرسنگی می نالد هر آرغ تو نالهٔ درد شکم است
1 یکه شوی ار زخواب غفلت بیدار هر سوی که بنگری بود جلوهٔ یار
2 در هر ذره سر الهی پنهان چون معنی نازکست در خط غبار
1 ای روی تو آفتاب در چشم تمیز وی زلف سیاه تو بود عنبر بیز
2 عمرت گویم ولی ازین می ترسم کز نسبت او تو بی وفا گردی نیز
1 با تلخی ساز تا شود شیرین تر خونابهٔ دل خور که شوی رنگین تر
2 از پند چو رنجیدی اثر بخشد زود آری هر می که تلخ تر زورین تر
1 زآن خنجر مژگان ز بدنها جان شد ز آن هندوی چشم غارت ایمان شد
2 پامال خرام گشت خون دل خلق تا کفش حنا به پای او چسبان شد
1 ای حرص ترا رهبر هر در شده است بی آرامیت بس مکرر شده است
2 یکدم بنشین که ته نشین گردد درد این آب زلال پر مکدر شده است
1 هستی نخلی است مرتضایش ثمر است بیگانه ز حق هر که ازو بی خبر است
2 گردون بی او سریست خالی از مغز مغز این سر علی والاگهر است