1 این دشت که دل چسبی هر خار به دل شد فیض رسان چو سیر گلزار به دل
2 شد گرمی و سردی هوایش همه را چون لطف و عتاب یار هموار به دل
1 حیف است اگر ز دخت رز جویی کام کاین فاحشه باشد از ذوات اعلام
2 تا کی سر خود به پای خودخواهی سود تا چند کشی است منت این گوده حرام
1 ز آغاز وجود خویشتن تا انجام هرگز نزدم در ره حق جویی گام
2 افسوس که پرکار صفت از غفلت دورم همه در لغزش پا گشت تمام
1 بس فیض که از چلیم اندوخته ام بر وی نظر خواهش از آن دوخته ام
2 دودش که ز سینه هر نفس برگردد دارد پیغامی از دل سوخته ام
1 صد شکر که خیرخواه اعدای خودم لیکن بدخواه خصم مولای خودم
2 کاری با زید و عمرو و بکرم نبود من دشمن دشمنان آقای خودم
1 وقتی گر بود همچو گوهر اشکم شد ز آتش دل کنون چون اخگر اشکم
2 زد قطره شب هجر ز بس در طلبت یک آبله گشت پای تا سر اشکم
1 در راه وصالت ای بت کج کلهم شب تا به سحر چشم تمنا به رهم
2 تا پیک صبا مژدهٔ دیدار آورد چون شعلهٔ شمع مضطرب شد نگهم
1 صحت ز علی مرتضی می خواهم درد خود را ازو دوا می خواهم
2 غیر از تو علاج خود نجویم ز کسی یا شاه نجف از تو شفا می خواهم
1 دایم به سراغ سر کوی تو دوم تا جان دارم به جستجوی تو دوم
2 با آنکه ز ضعف عنکبوتی شده ام بر تار نگاه رو به سوی تو دوم
1 پیوسته به دوران تو ای چرخ کهن با اهل کمال هستی از بس دشمن
2 چون خامه که سر فورد آرد به دوات محتاج سیه کاسه شوند اهل سخن