1 در هند که دیده را غبارش مددی است هر قبضهٔ خاک خلد را دست ردیی است
2 هر سو طاووس مست بر نخل بلند همچون سبد گل بسر سرو قدی است
1 از سنگ جفایش دل غم پیشه شکست یعنی مینای صاف اندیشه شکست
2 غیر از دل پر درد به ما هیچ نبود زآنرو گله پهن شد که این شیشه شکست
1 شب عینک چشم عارف آگاهست شب خضر ره تیره دل گمراهست
2 بی ظلمت شب روشنی از مه مطلب تاریکی شب سرمهٔ چشم ماهست
1 آن ذات خفی که لا اله الا هوست از خود می داندش چه بیگانه چه دوست
2 هر کس سوی شمع بیند از مجلسیان داند نظر شمع همین جانب اوست
1 اسرار حقیقت همگی سر مگوست با شخص مثال خون بود در رگ و پوست
2 یعنی نجس است چون تراوید از تو تا در تو نهانست حیاتت با اوست
1 با عمر دو روز اینهمه رعنایی چیست مغروری و مستی و تن آسایی چیست
2 چون صورت دیوار لباسی همه تن ای خانه خراب این خودآرایی چیست
1 در زیر فلک جای دل آسایی نیست هر جا که روی به غیر غوغایی نیست
2 از طعن خلائق ار مفر می جویی عزلتکدهٔ سکوت بدجایی نیست
1 ای زنده جهانیان ز فیض نعمت بسیار بود به خلق احسان کمت
2 باشد کشت امید ما تشنه لبان سرسبز ز یک قطرهٔ ابر کرمت
1 در سینهٔ تو چون گذر کینه فتد آن کینه به حبس دیرینه فتد
2 عیب دگرت اینکه ز بس بیرویی عکس تو محال است در آیینه فتد
1 هر کس از وضع خود گریزان گردد شاید که بری ز نور ایمان گردد
2 باشد در دیده ها بعینه زنار از دانه چو تار سبحه عریان گردد