1 پند پدرانه پیش ارباب ذکا تریاق آمد گرچه بود زهرنما
2 چون عقد گهر نصیحت تلخ مرا ماریست که مهره باشد از سر تا پا
1 دل خون شدم از نگاه دزدیدن تو وز دامن اختلاط بر چیدن تو
2 از لذت آشتی خبر یافته ای پیداست ز لحظه لحظه زنجیدن تو
1 داغت جتی ای شمع دلافروز خوش است مژگان توام خدنگ دلدوز خوش است
2 هست ار به گلویت اثر سوختگی رمزی است که معشوق گلوسوز خوش است
1 افسوس که فیض از دل آگه نبری راهی به خود از همت کوته نبری
2 از خویش برون خرام و در منزل باش ناکرده سفر ز خود به خود ره نبری
1 هر کس به تکلفات دل باخته است خود را به عجب بلای انداخته است
2 بی ساخته از ساختگی بیزارم بی ساختگی به طبع من ساخته است
1 پیدایی او اگر چه باشد به کمال بیگانهٔ دید ماست آن حسن و جمال
2 همچون نرگس به هیچ جا ره نبرد گر دیده ز شش جهت برون آرد بال
1 در بزم چو نیست گفتگوها به صواب در بستن لب دیده دلم فتح الباب
2 هر جا که بود زان درازی چون موج لبریز خموشی است دهانم چو جناب
1 در بتکده و کعبه نباشد جویا مطلوب به جز معرفت ذات خدا
2 مقصود یکی است مؤمن و کافر را منظور یکی است دیده گو باش دو تا
1 این سرو قد تو گلبن امید است خال سیهت مردم چشم دید است
2 ابروی تو مصرع هلال عید است رخسار تو حسن مطلع خورشید است
1 آن ذات خفی که لا اله الا هوست از خود می داندش چه بیگانه چه دوست
2 هر کس سوی شمع بیند از مجلسیان داند نظر شمع همین جانب اوست