زبسکه کرده مکرر ثنای واجب از جویای تبریزی غزل 97
1. زبسکه کرده مکرر ثنای واجب را
ز هم گسیخته تار نفس کواکب را
...
1. زبسکه کرده مکرر ثنای واجب را
ز هم گسیخته تار نفس کواکب را
...
1. ره عشق است و نبود خاطر خرسند باب اینجا
به یک لبخند از خود می رود دل چون حباب اینجا
...
1. از فلک هرگز نخواهم آرزوی خویش را
در گره دارم چو گوهر آبروی خویش را
...
1. نماید جلوهٔ عکسش ز بس بیتاب دریا را
بلرزد عضو عضو از قطره چون سیماب دریا را
...
1. بزم عشق است و قدح کام نهنگ است اینجا
باده خونابه صراحی دل تنگ است اینجا
...
1. همچو گل تنها همین نبود صفا حسن ترا
صد ادا باشد نهان در هر ادا حسن ترا
...
1. نگه بر چهره نتوان کرد آن ترک شرابی را
یکایک چون در آتش افکند کس مرغ آبی را
...
1. از عکس تو شد گرم طپش تا دل دریا
گوهر شده تبخال لب ساحل دریا
...
1. چشم او آشیانهٔ دل ما
حلقهٔ زلف خانهٔ دل ما
...
1. به عرش عزتم جا داده است اقبال خواریها
نماند ضایع آخر فیض ضایع روزگاریها
...
1. به نیروی محبت در کنار آرم میانش را
به زور ناتوانی می کشم آخر کمانش را
...
1. آهم گشود تا پر پرواز در هوا
شد رشک گلستان ارم سربسر هوا
...