1 غمش گرم تپش گه شعلهآسا میکند ما را گهی بیدست و پا چون موج دریا میکند ما را
2 چنان در پردهٔ خاموشیایم از دیدهها پنهان که آواز شکست رنگ پیدا میکند ما را
3 ز همپروازی عنقا نبستم طرفی از عزلت به گمنامی چو خود مشهور دنیا میکند ما را
4 به راه کعبهٔ شوقت فغان از دل تپیدنها که مانند جرس هر لحظه رسوا میکند ما را
1 داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما چون غنچه بود زخم تو جزو بدن ما
2 دور از گل رخسار تو مانند شکوفه از پنبهٔ داغ است به تن پیرهن ما
3 ما بلبل پر سوختهٔ گلشن عشقیم نشکفت گلی غیر جنون از چمن ما
4 ای مرده دلان یک نفس از ما نگریزید بوی دم عیسی شنوید از سخن ما
1 تهی کردم زاشک و آه امشب سینهٔ خود را زنقد و جنس خالی ساختم گنجینهٔ خود را
2 بیفزاید به قدر محنت و غم رتبهٔ دلها یکی صد می شود چون بشکنی آیینهٔ خود را
3 زلب بر لب نهادن کی تسلی می شوم ساقی سرت گردم دمی بر سینه ام نه سینهٔ خود را
4 مکن تکلیف صهبا ساقی ارباب مروت را چسان بیرون کنم از دل غم دیرینهٔ خود را
1 فروغ بادهٔ لعلی برافروزد چو رنگش را نقاب از پرنیان گل سزد حسن فرنگش را
2 نگاه نازپرورد تو بر کهسار اگر افتد به چشم شوخی مژگان بود رگهای سنگش را
3 مشو غافل! زبان ناز هم فمیدنی دارد هزاران آشتی باشد نهان در پرده جنگش را
4 زبس جوش لطافت در نظرها در نمی آید نقاب از بوی گل سازند حسن نیم رنگش را
1 آهم گشود تا پر پرواز در هوا شد رشک گلستان ارم سربسر هوا
2 تا شمع یاد روی تو افروخت در دلم آهم عبیر بوی گل افشاند در هوا
3 جویا بگیر می زکف گلرخان که هست خرم بهار و تازه گلستان و تر هوا
1 چسان بینم به دست غیردامان وصالش را پریرویی که پروردم به خون دل نهالش را
2 به جای اشک حسرت خون دل می بارد از چشمم زمژگان تا به چنگ آورده دامان خیالش را
3 به چشم کم مبین افتادگان عشق را هرگز که از چرخ برین برتر بود جا، پایمالش را
4 از این پیمانه، چون پیمانهٔ دل، بوی درد آید که آورد از مزار عاشقان خاک سفالش را؟
1 بزم عشق است و قدح کام نهنگ است اینجا باده خونابه صراحی دل تنگ است اینجا
2 شیشهٔ دل ز نزاکت گرهی بر باد است آمد و رفت نفس صدمهٔ سنگ است اینجا
3 چشم پرخون جگر جام می گلناری موج صهبا طپش بسمل رنگ است اینجا
4 در پس پرده غم حسن کلامم مخفی است قفل گنجینهٔ لبها دل تنگ است اینجا
1 می تپد دل بسکه در هجر گل آن رو مرا مضطرب شد استخوان چون نبض در پهلو مرا
2 حسن معنی تا نمود آیینهٔ زانو مرا شد بلند از هر سو مو نغمهٔ یاهو مرا
3 گر به قدر غم به فریاد آیم از بیداد عشق می شکافد چون جرس درد فغان پهلو مرا
4 مو بموی پیکرم آیینهٔ معنی نماست تا به دام حیرت آورد آن خم گیسو مرا
1 بس که بگذارد زشرم آن مه جبین آیینه را همچو آب از دست ریزد بر زمین آیینه را
2 پاک طینت قانع است از صاف لذتها به درد موم باشد خوبتر از انگبین آیینه را
3 در کف هر کس که باشد صفحهٔ تصویر اوست گشته از بس عکس رویش دلنشین آیینه را
4 می نماید عارضش از حلقهٔ زلف سیاه یا نشانیده است بر انگشترین آیینه را
1 ضعف کرد آگه از احوالم دلارام مرا رنگ از رخ رفتهٔ من برد پیغام مرا
2 ترسم از جوش نزاکت چون رگ گل جا کند تار پیراهن به تن شوخ گل اندام مرا
3 دام در خاکی بود هر جلوه موج مرا بگذراند بسکه غم در کلفت ایام مرا
4 همچو آن زخمی که بعد از به شدن آید بهم محو می سازد نگین از ننگ من نام مرا