رخی زآتش می رشک ایمن ست از جویای تبریزی غزل 85
1. رخی زآتش می رشک ایمن ست ترا
چراغ بزم ز روی تو روشن است ترا
...
1. رخی زآتش می رشک ایمن ست ترا
چراغ بزم ز روی تو روشن است ترا
...
1. چوب قفس نخست زخس می کنیم ما
پس مرغ شعله را بقفس می کنیم ما
...
1. به پیری نشد چاره گردن کشان را
که زورین کند حلقه گشتن کمان را
...
1. لایق نبود کینهٔ چرخ اهل صفا را
معذور توان داشتن این بی سر و پا را
...
1. ز زلف و کاکلت ای نازنین گره بگشا
زکار عاشق زار حزین گره بگشا
...
1. چه چاره است دل سر زدیده بر زده را
خدا علاج کند این جنون به سر زده را
...
1. غم بود چاره حریف به غم آموخته را
بستم از داغ تو بر زخم جگر سوخته را
...
1. بی درد بر کنار مریز آب دیده را
در کار دل کن آن می صاف چکیده را
...
1. گرم دارد شیخ ما با خویشتن هنگامه را
کی بود از خود رهایی بستهٔ عمامه را
...
1. برد یاد او دل غم پیشه را
جوش می برداشت از جا شیشه را
...
1. گردد ز سیر صحرا کی حل مشکل ما
شد پردهٔ بیابان قفل در دل ما
...
1. چون حباب از بیخودی شد کام دل حاصل مرا
رفتن از خود گام اول بود تا منزل مرا
...