نونهال من چو دید آیینه از جویای تبریزی غزل 61
1. نونهال من چو دید آیینه را
از گریبان گل دمید آیینه را
1. نونهال من چو دید آیینه را
از گریبان گل دمید آیینه را
1. میانش نیست از جوش نزاکت در نظر پیدا
بود چون معنی از مصرع زقد او کمر پیدا
1. زخلق خوش لقب بیگانه کردی باده نوشان را
به زهر چشمی امشب آب ده پیکان مژگان را
1. غیر رسوایی چه حاصل از بیان ما به ما
سوز دل روشن چو شمع ست از زبان ما به ما
1. فلک به هرزه کمر بسته است جنگ مرا
که نیست شیشه شکستن شعار سنگ مرا
1. تهی کردم زاشک و آه امشب سینهٔ خود را
زنقد و جنس خالی ساختم گنجینهٔ خود را
1. نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را
این چمن لایق نباشد سبزهٔ بیگانه را
1. می کنند احباب بی معنی مکدر سینه را
عکس طوطی سبزهٔ زنگار بس آیینه را
1. کاری نیاید از خرد ذوفنون ما
ما را بس است مرشد کامل جنون ما
1. در سینه نیست دل به خدا ره نبرده را
نسبت مده به حضرت دل خون مرده را
1. صاف حسرت زغمت نشئه طراز است مرا
شیشه دل زتو لبریز گداز است مرا
1. سوز دل در غم عشق تو گواه است مرا
سینه فانوس صفت منبع آه ست مرا