ترا محرومی ارزانی زآغوش از جویای تبریزی غزل 49
1. ترا محرومی ارزانی زآغوش تپیدنها
مرا صحرا به صحرا میبرد جوش تپیدنها
...
1. ترا محرومی ارزانی زآغوش تپیدنها
مرا صحرا به صحرا میبرد جوش تپیدنها
...
1. نباشد عقدهای در خاطر ار ابنای دنیا را
به سان رشتهٔ گوهر به هم راهیست دلها را
...
1. ز سوزنامهٔ من سوخت بال و پر کبوتر را
چو قمری آتش من ساخت خاکستر کبوتر را
...
1. نشئهٔ می مایهٔ صد درد سر باشد مرا
دور ساغر بی تو گرداب خطر باشد مرا
...
1. زدل بیرون می برد یاد ایام شبابم را
عمارت می کند پیمانه ای حال خرابم را
...
1. به خلق خوش معطر ساز باغ آشنایی را
زدلگرمی فروزان کن چراغ آشنایی را
...
1. رنگین کنی زخون جگر گر خیال را
شاید که دلنشین شود اهل کمال را
...
1. امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را
گردیده دامن آتش خس پوش دیده را
...
1. گل با سر بازار بسنجد چو چمن را
بازر به ترازو ننهد خاک وطن را
...
1. که چو سوزن دوختی بر جامه چشم خویش را
گاه عینک وار بر عمامه چشم خویش را
...
1. هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا
پرتو مه شمع کافوری شبستان مرا
...
1. سرت گردم به گلشن جلوه ده آن روی چون گل را
رگ لبریز خون ناله کن منقار بلبل را
...