1 بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما می تواند نقش پا شد حلقهٔ زنجیر ما
2 ما خراب از رنجش بیجای او گردیده ایم گر بیفشاند غبار از دل، شود تعمیر ما
3 قدرت ما پنجهٔ خورشید را تابیده است برق در کار رم است از هیبت شمشیر ما
4 رنگ رویم را نه تنها قوت پرواز نیست ناله هم برخاستن نتواند از زنجیر ما
1 چسان بینم به دست غیردامان وصالش را پریرویی که پروردم به خون دل نهالش را
2 به جای اشک حسرت خون دل می بارد از چشمم زمژگان تا به چنگ آورده دامان خیالش را
3 به چشم کم مبین افتادگان عشق را هرگز که از چرخ برین برتر بود جا، پایمالش را
4 از این پیمانه، چون پیمانهٔ دل، بوی درد آید که آورد از مزار عاشقان خاک سفالش را؟
1 غمش گرم تپش گه شعلهآسا میکند ما را گهی بیدست و پا چون موج دریا میکند ما را
2 چنان در پردهٔ خاموشیایم از دیدهها پنهان که آواز شکست رنگ پیدا میکند ما را
3 ز همپروازی عنقا نبستم طرفی از عزلت به گمنامی چو خود مشهور دنیا میکند ما را
4 به راه کعبهٔ شوقت فغان از دل تپیدنها که مانند جرس هر لحظه رسوا میکند ما را
1 نیست باکی زآتش سودا دل شوریده را کی هراس از برق باشد کشت آفت دیده را
2 تهمت آلود علایق چون شود عزلت گزین؟ گرد ره کی می نشیند دامن برچیده را؟
3 حلقه های دود آهم می شود قلاب دل در نظر آرم چو آن مژگان برگردیده را
4 کی شوم روشن سواد زلف او از دیدنی کس به یک خواندن نفهمد معنی پیچیده را
1 ضعف کرد آگه از احوالم دلارام مرا رنگ از رخ رفتهٔ من برد پیغام مرا
2 ترسم از جوش نزاکت چون رگ گل جا کند تار پیراهن به تن شوخ گل اندام مرا
3 دام در خاکی بود هر جلوه موج مرا بگذراند بسکه غم در کلفت ایام مرا
4 همچو آن زخمی که بعد از به شدن آید بهم محو می سازد نگین از ننگ من نام مرا
1 بیا از قید بیدردی دمی آزاد کن ما را ز درد ساغر غم ای محبت شاد کن ما را
2 نوشتم در وصیت نامهٔ طومار آه خود که صیدی را به خون غلطان چو بینی یاد کن ما را
3 خمارم رهبر دشت فنا گردید ای ساقی کرم فرما و از ته جرعه ای ایجاد کن ما را
4 خراب رنجش بیجا شده معمورهٔ طاقت بیفشان گرد کلفت از دل و آباد کن ما را
1 گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما نیست جز ما چون کمان حلقه در آغوش ما
2 هیچگه آواز بوی غنچه ای نشنیده ای؟ غافلی از جوش فریاد لب خاموش ما
3 نیست خورشید اینکه صبح و شام بینی بر افق کف به لب می آورد دیگ فلک از جوش ما
4 بسکه غیر از غنچه اش حرفی زکس نشنیده ایم همچو گل لبریز رنگ و بوست دایم گوش ما
1 در عشق دل چو مخزن اسرار شد مرا آئینه تجلی دیدار شد مرا
2 از بس نهان ز درد تو در گرد کلفتم رنگ شکسته رخنهٔ دیوار شد مرا
3 برباد پای شوق و برون تاختم زخویش پست و بلند مرحله هموار شد مرا
4 باشد مدام گرم پرافشانی از طپش دل عندلیب آن گل رخسار شد مرا
1 نصیبی گر زسوز سینه ام می بود مجنون را زابر چشم تر دریای خون می کرد هامون را
2 دمی گر پشتگرمی از بسوی باده می دیدم سبک می کردم از بار خرد دوش فلاطون را
3 نماید از پس تسخیر عالم خسرو حسنت نگین کنده از موج نزاکت لعل میکون را
4 خدا از چشم بد لیلی نگاهان را نگه دارد رواجی داده اند از تیغ ابرو دین مجنون را
1 می تپد دل بسکه در هجر گل آن رو مرا مضطرب شد استخوان چون نبض در پهلو مرا
2 حسن معنی تا نمود آیینهٔ زانو مرا شد بلند از هر سو مو نغمهٔ یاهو مرا
3 گر به قدر غم به فریاد آیم از بیداد عشق می شکافد چون جرس درد فغان پهلو مرا
4 مو بموی پیکرم آیینهٔ معنی نماست تا به دام حیرت آورد آن خم گیسو مرا