1 الهی ره نما سوی خود این مدهوش غافل را ز دردت جامه زیب داغ چون طاووس کن دل را
2 برد بیطاقتی از عالم هستی برون دل را تپیدن بال پرواز است مرغ نیم بسمل را
3 تب عشقت چنان در آتش بیتابیام دارد که شریان از تپیدن در فلاخن مینهد دل را
4 برآ از خویش و در گلزار مقصد کامرانی کن ز خود رفتن به سالک میکند نزدیک منزل را
1 تا گشته است پای خم آرامگاه ما گردیده است کوه بدخشان پناه ما
2 سنگین ز گرد کلفت دل بسکه گشته است بر پای ما چو سلسله افتاده آه ما
3 تا آب تربیت نخورد از گداز دل چون داغ لاله قد نکشد سرو آه ما
4 در رنگ همچو رشتهٔ یاقوت غوطه خورد از پهلوی عذار تو مد نگاه ما
1 حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را دل دید و پسندیدهٔ خط را
2 چندین چه زنی آب طراوت به رخ از می بیدار مکن سیزهٔ خوابیدهٔ خط را
3 هرچند به رنگینی لعل تو فزاید دیدن نتوانم لب پوشیدهٔ خط را
4 عزم سفری در دلش افتاده که برزد حسنت به میان دامن برچیدهٔ خط را
1 از چشم کم مبین به تن ناتوان ما سنگین بود بسان گهر استخوان ما
2 جز خویش با که شکوهٔ درد تو سر کنیم پنهان چو غنچه در دل ما شد زبان ما
3 ای آسمان زقامت خم گشته ام بترس دست تو نیست در خور زور کمان ما
4 تا ازوفور تنگدلی غنچه گشته ایم بی بهره اند خلق زفیض نهان ما
1 بیا از قید بیدردی دمی آزاد کن ما را ز درد ساغر غم ای محبت شاد کن ما را
2 نوشتم در وصیت نامهٔ طومار آه خود که صیدی را به خون غلطان چو بینی یاد کن ما را
3 خمارم رهبر دشت فنا گردید ای ساقی کرم فرما و از ته جرعه ای ایجاد کن ما را
4 خراب رنجش بیجا شده معمورهٔ طاقت بیفشان گرد کلفت از دل و آباد کن ما را
1 پرتو حسن زبس سوخته بال و پر ما سرمهٔ دیدهٔ عنقا شده خاکستر ما
2 کشتهٔ عشق بتان زندهٔ جاوید بود دم عیساست دم تیغ جفا بر سر ما
3 اول گام به سر منزل مقصود رسیم بیخودی در ره تحیق بود رهبر ما
4 از غلاف هوس نفس برآییم چو تیغ تا به کی در پس این پرده بود جوهر ما
1 سینهٔ صد چاک مانند قفس داریم ما نالهٔ پهلو شکافی چون جرس داریم ما
2 رازدار عشق را نبود مجال دم زدن بخیه بر زخم دل از تار نفس داریم ما
3 عاقبت با گوشه ای از هر دو عالم ساختیم کنج چشم سرمه آلودی هوس داریم ما
4 عشق سرکش را به جسم زار، الفت داده ایم صد نیستان شعله در آغوش خس داریم ما
1 می کنند احباب بی معنی مکدر سینه را عکس طوطی سبزهٔ زنگار بس آیینه را
2 دیدنت از غم بپردازد دل بی کینه را روی خندانت کند صیقل گری آیینه را
3 طاقت یکدم خمارم نیست یا پیر مغان از قطار هفته بیرون کن شب آدینه را
4 هرزه خرج گوهر رنگین معنی نیستم از خموشی قفل بر در می نهم گنجینه را
1 می نماید در شب تاریک راه دور را چشمی از شمع است روشن تر عصای کور را
2 رستمی، تا چون کمان حلقه بر خود غالبی می کند گردآوری برگشتن از خود زور را
3 در پناه عجز ایمن گشتم از جور سپهر رهزنی در پی نباشد کاروان مور را
4 شوخی مژگان شد از بیماری چشم تو بیش اضطراب نبض افزون تر بود رنجور را
1 نه در وصال و نه هجران بود قرار مرا نه در خزان شکفد دل نه در بهار مرا
2 لباس دولت دنیاست بر تنم سنگین نهال پانم و گردیده برگ بار مرا
3 صدای شیون زنجیر دارد اعضایم شکسته است زبس بی تو روزگار مرا
4 چنان به بوی گل عارض تو خرسندم که بی دماغ کند نکهت بهار مرا