گرچه باشد در بر ما دلبر از جویای تبریزی غزل 37
1. گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما
نیست جز ما چون کمان حلقه در آغوش ما
...
1. گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما
نیست جز ما چون کمان حلقه در آغوش ما
...
1. در عشق دل چو مخزن اسرار شد مرا
آئینه تجلی دیدار شد مرا
...
1. نصیبی گر زسوز سینه ام می بود مجنون را
زابر چشم تر دریای خون می کرد هامون را
...
1. می تپد دل بسکه در هجر گل آن رو مرا
مضطرب شد استخوان چون نبض در پهلو مرا
...
1. سوختم در یاد شمع عارض جانانهها
بر هوا دارد غبارم شوخی پروانهها
...
1. هوای دشت چون افتاد در سر آن پریرو را
طپیدن های دل صحرا به صحرا برد آهو را
...
1. چسان عنقا کند با هوشم آهنگ پریدنها
که ریزد سستی پرواز او رنگ تپیدنها
...
1. از چشم کم مبین به تن ناتوان ما
سنگین بود بسان گهر استخوان ما
...
1. زراحت بیش بینند اهل خواری پایمالی را
بجز افتادگی تعبیر نبود خواب قالی را
...
1. بنگر رخ به آتش می تاب داده را
حسن صفا به گوهر سیراب داده را
...
1. چشم بستن شمعسان بیتاب میسازد مرا
ور به رخسارت گشایم آب میسازد مرا
...
1. به خون دیدهٔ حسرت سر رشته اند مرا
زسوز عشق نکویان برشته اند مرا
...