1 از فلک هرگز نخواهم آرزوی خویش را در گره دارم چو گوهر آبروی خویش را
2 قسمتم لبریز صهبا می کند همچون سبو گر فشارم با دو دست خود گلوی خویش را
3 نیست هرگز خالی از سودای عشق او سرم کی تهی از مغز می سازم کدوی خویش را
4 پشت بر دیوار جنت می دهم جویا اگر جا دهم یک دم به دوش خود کدوی خویش را
1 چسان عنقا کند با هوشم آهنگ پریدنها که ریزد سستی پرواز او رنگ تپیدنها
2 به عزم چیدن گل تا خرامت گلشنآرا شد بود از شوق دستت غنچه دلتنگ نچیدنها
3 نمیزیبد تواضع از تو با این قامت رعنا که زیبا نیست جیب سرو در چنگ خمیدنها
4 چمن پیرا شود او با لب میگون اگر روزی کند گل هم به رنگ غنچه آهنگ مکیدنها
1 به عرش عزتم جا داده است اقبال خواریها نماند ضایع آخر فیض ضایع روزگاریها
2 چو با تیغ تضرع رو به سویم کرد دانستم که تابد پنجهٔ خورشید را نیروی زاریها
3 به نام خویشتن گیری برات لامکان سیری نهی گر پای استغنا به دوش بردباریها
4 من و در خاک و خون غلتیدن و بیطاقتی و غم تو و مژگان خونآلود و شغل دشنهکاریها
1 نونهال من چو دید آیینه را از گریبان گل دمید آیینه را
2 خلق خوش با سینهٔ صفای تو است هیچ کس بی رو ندید آیینه را
3 از گداز شرم پیش عارضش چون عرق جوهر چکید آیینه را
4 دیده چون بگشود عکست بر رخت همچو دل بر طپید آیینه را
1 بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما می تواند نقش پا شد حلقهٔ زنجیر ما
2 ما خراب از رنجش بیجای او گردیده ایم گر بیفشاند غبار از دل، شود تعمیر ما
3 قدرت ما پنجهٔ خورشید را تابیده است برق در کار رم است از هیبت شمشیر ما
4 رنگ رویم را نه تنها قوت پرواز نیست ناله هم برخاستن نتواند از زنجیر ما
1 مزاج شعله بود وضوح شوخ و شنگ ترا زهم چه فرق شتاب بود و درنگ ترا
2 مباد چون عرق شرم قطره قطره چکد چنین که جوش ترقیست آب و رنگ ترا
3 دلم زقهر و عتاب تو برد لذت لطف که رنگ و بوی گل آشتی ست جنگ ترا
4 بجز مشاهدهٔ طوطی خط سبزان ز روی آینهٔ دل که برد زنگ ترا
1 زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را به خاک افکنده این زال کهن چندین تهمتن را
2 چراغان کرده از شمع مزار کشتگان هر سو تو چون از جوش رعنایی کشی بر خاک دامن را
3 چه ترسی از حوادث چون توسل با خدا جستی که با فانوس نبود احتیاجی شمعی ایمن را
4 نگردانیده برگرد سر خود دورم اندازد چه اقبال ست یا رب طالع سنگ فلاخن را
1 فلک به هرزه کمر بسته است جنگ مرا که نیست شیشه شکستن شعار سنگ مرا
2 چنین که مانده به جا در طلسم بی تابی شکسته شوخی پرواز بال رنگ مرا
3 زآه نیم شب عاشق الحذر ای غیر که آسمان نشود سد ره خدنگ مرا
4 به سخت جانی من عشق تا چه افسون خواند که شیشه شیشه نزاکت فزود سنگ مرا
1 گل با سر بازار بسنجد چو چمن را بازر به ترازو ننهد خاک وطن را
2 بر سرو، نسیم سحری برگ گل افشاند بنگر به گلستان دم طاووس چمن را
3 ای هم نفسان سیر چمن فرع دماغ است دور از گل آن رو چه کنم سرو و سمن را
4 کو دل که کس اندیشهٔ گلگشت نماید کو دیده که یک ره بتوان دید چمن را
1 مگر به سعی توان دید جسم لاغر ما یک استخوان چو هلال است پای تا سر ما
2 همیشه سایهٔ عشق تو بود بر سر ما چکیدهٔ جگر آتش است گوهر ما
3 نوید وصل ترا احتیاج قاصد نیست که هر پریدن چشمی بود کبوتر ما
4 در آتشیم ز بس در هوای گمنامی چراغ دودهٔ عنقا بود سمندر ما