فروغ بادهٔ لعلی برافروزد از جویای تبریزی غزل 25
1. فروغ بادهٔ لعلی برافروزد چو رنگش را
نقاب از پرنیان گل سزد حسن فرنگش را
...
1. فروغ بادهٔ لعلی برافروزد چو رنگش را
نقاب از پرنیان گل سزد حسن فرنگش را
...
1. چنین در خاک اگر باشد تپش جسم نزارم را
زند بر شیشهٔ چرخ برین سنگ مزارم را
...
1. می نماید در شب تاریک راه دور را
چشمی از شمع است روشن تر عصای کور را
...
1. هر قدر زور آورد عشقت شکیباییم ما
شمع سان در سوختنها پای بر جاییم ما
...
1. دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما
آب از خون رگ سنگ خورد شیشهٔ ما
...
1. ساخت درد تازه محو از خاطرم آزارها
می کند سوزن تهی پارا علاج خارها
...
1. بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما
می تواند نقش پا شد حلقهٔ زنجیر ما
...
1. چسان بینم به دست غیردامان وصالش را
پریرویی که پروردم به خون دل نهالش را
...
1. غمش گرم تپش گه شعلهآسا میکند ما را
گهی بیدست و پا چون موج دریا میکند ما را
...
1. نیست باکی زآتش سودا دل شوریده را
کی هراس از برق باشد کشت آفت دیده را
...
1. ضعف کرد آگه از احوالم دلارام مرا
رنگ از رخ رفتهٔ من برد پیغام مرا
...
1. بیا از قید بیدردی دمی آزاد کن ما را
ز درد ساغر غم ای محبت شاد کن ما را
...