1 تا گشته است پای خم آرامگاه ما گردیده است کوه بدخشان پناه ما
2 سنگین ز گرد کلفت دل بسکه گشته است بر پای ما چو سلسله افتاده آه ما
3 تا آب تربیت نخورد از گداز دل چون داغ لاله قد نکشد سرو آه ما
4 در رنگ همچو رشتهٔ یاقوت غوطه خورد از پهلوی عذار تو مد نگاه ما
1 گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما همچو تبخال گره بر لب ما مطلب ما
2 سوز عشق از سر ما تا دم آخر نرود استخوانی شده چون شمع ز داغت تب ما
3 آرزوها همه در پردهٔ دل پنهان ماند حرف مطلب نشنیده است کسی از لب ما
4 کوکب طالع ما در دل شب روشن گشت صبح نوروز شد از فیض وصالت شب ما
1 ما راست ای سرآمد لیلی نگاهها از هر نگه به وادی وصل تو راهها
2 از حیرت تو چون صف مژگان به دور چشم مانده است خشک بر لب ما فوج آهها
3 بر خاک جلوهگاه تو ای شمع بزم قدس پروانهوار گرم تپیدن نگاهها
4 توحید را وجود فلکها دلیل بس استاده بیستون ز که این بارگاهها؟
1 زهی از بادهٔ شوق تو ساغر کاسهٔ سرها نهان در هر دل از شور تمنای تو محشرها
2 به باغ از جلوهٔ رنگین فروزی آتش رشکی که دود از گل گل طاووس برخیزد چو مجمرها
3 به بحر خون، تپیدنهای دلها کی عبث باشد؟ به جایی می رسد آخر تلاش این شناورها
4 زشرح زخمهای سینه کردم نامه ای انشا که باشد چاک چاک از درد او بال کبوترها
1 فروغ بادهٔ لعلی برافروزد چو رنگش را نقاب از پرنیان گل سزد حسن فرنگش را
2 نگاه نازپرورد تو بر کهسار اگر افتد به چشم شوخی مژگان بود رگهای سنگش را
3 مشو غافل! زبان ناز هم فمیدنی دارد هزاران آشتی باشد نهان در پرده جنگش را
4 زبس جوش لطافت در نظرها در نمی آید نقاب از بوی گل سازند حسن نیم رنگش را
1 چنین در خاک اگر باشد تپش جسم نزارم را زند بر شیشهٔ چرخ برین سنگ مزارم را
2 نه تنها درد حرمان تو روزم را سیه دارد چو داغ لاله در خون میکشد شبهای تارم را
3 به یاد آن بهار جلوه گلریزان اشک من کند رشک گلستان ارم، جیب و کنارم را
4 عجب گر تا دم محشر زخواب ناز برخیزد ربود از بسکه چشم نیم مست او قرارم را
1 می نماید در شب تاریک راه دور را چشمی از شمع است روشن تر عصای کور را
2 رستمی، تا چون کمان حلقه بر خود غالبی می کند گردآوری برگشتن از خود زور را
3 در پناه عجز ایمن گشتم از جور سپهر رهزنی در پی نباشد کاروان مور را
4 شوخی مژگان شد از بیماری چشم تو بیش اضطراب نبض افزون تر بود رنجور را
1 هر قدر زور آورد عشقت شکیباییم ما شمع سان در سوختنها پای بر جاییم ما
2 کس زحال تیره روزان جنون آگاه نیست همچو شب در خود نهان از جوش سوداییم ما
3 می رویم از خویشتن چون شمع با بال نگاه تا به رخسار تو سرگرم تماشاییم ما
4 مشت خاک ما کند جولان قمری بر هوا گرد راه جلوهٔ آن سرو بالاییم ما
1 دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما آب از خون رگ سنگ خورد شیشهٔ ما
2 بازوی همت ما قوت دیگر دارد می کند جلوهٔ شیرین شرر تیشهٔ ما
3 نالهٔ برق شکارش دل خارا بشکافت جگر شیر بلرزد زنی بیشهٔ ما
4 مستی ما همه از جلوه دیدار تو بود می تجلی بود و طور بود شیشهٔ ما
1 ساخت درد تازه محو از خاطرم آزارها می کند سوزن تهی پارا علاج خارها
2 پرنیان شعله می بافم زتار و پود آه می توان دریافت حالم از قماش کارها
3 گرد کلفت بسکه آید با سرشک از دل به چشم پرده های دیده در ما و تو شد دیوارها
4 هر قدر طول امل، آزار مردم بیشتر هست درخورد درازی پیچ و تاب مارها