1 نشئهٔ می مایهٔ صد درد سر باشد مرا دور ساغر بی تو گرداب خطر باشد مرا
2 سرگردان دارد خمار باده ام از زندگی آسمان چون کوه بر بالای سر باشد مرا
3 نیستم مانند بلبل هرزه گرد هر چمن باغها طاؤس سان از بال و پر باشد مرا
4 زندگی بی جلوهٔ نازک میانان مشکل است رشته جان بستهٔ موی کمر باشد مرا
1 ساخت عکس عارضت رشک بهار آیینه را تا تو ره دادی بیفزود اعتبار آیینه را
2 گرد کلفت می نشیند بر دل از اندک غمی می کند آهی نهان زیر غبار آیینه را
3 شوخی حسن ترا نازم صفایش کم مباد می کند دایم ز رویت شرمسار آیینه را
4 در پناه جرأتیم ایمن ز جور دشمنان دایم از شمشیر می سازیم چار آیینه را
1 مینهد بر سینه، داغم، عشق سیماندامها یا برای مرغ دل میگسترد گل، دامها
2 سینه را چندان کند تا از برش دور افکند میکند دایم نگین پهلو تهی زین نامها
3 نیست حرف راستبازانت، دورو، کاین قوم را غنچه آسا لخت دل باشد زبان در کامها
4 خرم آن بیدل که در شبهای هجران با تو بود گرم گلبازی ز رفت و آمد پیغامها
1 هوای دشت چون افتاد در سر آن پریرو را طپیدن های دل صحرا به صحرا برد آهو را
2 حریف نکته چین را پاسداری کن چو آیینه یکی صد گوید از عیبت شکستی گر رسد او را
3 چو نقش پا به هر گامی سری بر خاک اندازد فسان از سخت رویی باشد آن شمشیر ابرو را
4 نگردد تنگ دستی پردهٔ روی هنر هرگز به جیب پاره چون پنهان تواند داشت گل، بو را
1 ره عشق است و نبود خاطر خرسند باب اینجا به یک لبخند از خود می رود دل چون حباب اینجا
2 زداید غم به هیچ از سینه فیض دشت پیمایی گره از دل گشاید ناخن موج سراب اینجا
3 ز فیض درد عشقش بیشتر دل بهره بردارد شکستن را نشاید غیر فرد انتخاب اینجا
4 سحر موجی است کز دریای عشق افتاده بر ساحل گهر را مهرهٔ گل بشمرد هر قطره آب اینجا
1 گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما همچو تبخال گره بر لب ما مطلب ما
2 سوز عشق از سر ما تا دم آخر نرود استخوانی شده چون شمع ز داغت تب ما
3 آرزوها همه در پردهٔ دل پنهان ماند حرف مطلب نشنیده است کسی از لب ما
4 کوکب طالع ما در دل شب روشن گشت صبح نوروز شد از فیض وصالت شب ما
1 برد یاد او دل غم پیشه را جوش می برداشت از جا شیشه را
2 شمع سان گلهای داغت بر سرم می دواند تا کف پا ریشه را
3 چشمش از هر جنبش مژگان شوخ می زند یکجا به دل صد تیشه را
4 بیشتر از اقربا بینی شکست دشمنی چون سنگ نبود شیشه را
1 زدل بیرون می برد یاد ایام شبابم را عمارت می کند پیمانه ای حال خرابم را
2 زبان رمز می فهمی مشو غافل زمکتوبم به خود پیچیدن او می نماید پیچ و تابم را
3 به یک لبخند قانع نیست دل، ساقی سرت گردم تبسم بیشتر کن، شورتر گردان کبابم را
4 شب هجران دلم را می گزد پیمانه پیمایی زبان مار سازد دوریت موج شرابم را
1 ایمن از جور حوادث ساخت عجز من مرا شیشه جانیها حصاری گشت از آهن مرا
2 چون نباشم خوشدل از بیتابیی کز درد اوست صبح نوروزیست هر چاکی ز پیراهن مرا
3 آتشم؛ آتش، مکن تکلیف سیر گلشنم پر فشانیهای بلبل می زند دامن مرا
4 بر نمی تابد مزاج نازکم گلگشت باغ بی دماغ از نکهت گل می کند گلشن مرا
1 زخلق خوش لقب بیگانه کردی باده نوشان را به زهر چشمی امشب آب ده پیکان مژگان را
2 نباشم تنگدل از فیض مشرب در گرفتاری نهان در هر شکنج دام دارم صد بیابان را
3 اگر بر خوان نعمتهای معنی دسترس خواهی زشور فکر کن شبها نمکدان چشم حیران را
4 ز لبخندی که کردی رو به سوی غیر از غیرت به داغ سینهٔ من سرنگون کردی نمکدان را