نه در وصال و نه هجران بود از جویای تبریزی غزل 73
1. نه در وصال و نه هجران بود قرار مرا
نه در خزان شکفد دل نه در بهار مرا
...
1. نه در وصال و نه هجران بود قرار مرا
نه در خزان شکفد دل نه در بهار مرا
...
1. بس که بگذارد زشرم آن مه جبین آیینه را
همچو آب از دست ریزد بر زمین آیینه را
...
1. کی زر دنیا برآرد پریشانی مرا
گشته جزو تن چو گل تشریف عریانی مرا
...
1. بی او به دیده گرد کند شیشه ریزها
در دل خزیده گرد کند شیشه ریزها
...
1. زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را
به خاک افکنده این زال کهن چندین تهمتن را
...
1. تا زنده ام بود غم عشقش هوس مرا
دامن زدن بر آتش دل هر نفس مرا
...
1. نمی باشد زمرگ اندیشه ای پرهیزکاران را
سفر فیض صباح عید بخشد روزداران را
...
1. حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را
دل دید و پسندیدهٔ خط را
...
1. کسی کو چون دل شیر است از جرأت نشان او را
رود گر در بر شیران بود مهد امان او را
...
1. مزاج شعله بود وضوح شوخ و شنگ ترا
زهم چه فرق شتاب بود و درنگ ترا
...
1. ای گنجها ز گوهر یاد تو سینهها
و ز نقد داغ عشق تو دلها دفینهها
...
1. افزود عشق قدر دل دردناک را
اکسیر درد کرده زر این مشت خاک را
...