109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 نونهال من چو دید آیینه را از گریبان گل دمید آیینه را

2 خلق خوش با سینهٔ صفای تو است هیچ کس بی رو ندید آیینه را

3 از گداز شرم پیش عارضش چون عرق جوهر چکید آیینه را

4 دیده چون بگشود عکست بر رخت همچو دل بر طپید آیینه را

1 میانش نیست از جوش نزاکت در نظر پیدا بود چون معنی از مصرع زقد او کمر پیدا

2 ندارم آگهی از حال دل لیک اینقدر دانم که گاهی می شود در دود آهم چون شرر پیدا

3 نهان از خلق بر دوش سبک روحی بود سیرم نباشد همچو رنگم در پریدن بال و پر پیدا

4 چو شمعی کز شکاف پردهٔ فانوش بنماید بود از رخنه های سینه ام داغ جگر پیدا

1 زخلق خوش لقب بیگانه کردی باده نوشان را به زهر چشمی امشب آب ده پیکان مژگان را

2 نباشم تنگدل از فیض مشرب در گرفتاری نهان در هر شکنج دام دارم صد بیابان را

3 اگر بر خوان نعمتهای معنی دسترس خواهی زشور فکر کن شبها نمکدان چشم حیران را

4 ز لبخندی که کردی رو به سوی غیر از غیرت به داغ سینهٔ من سرنگون کردی نمکدان را

1 غیر رسوایی چه حاصل از بیان ما به ما سوز دل روشن چو شمع ست از زبان ما به ما

2 شمع آسا آتش افتد از زبان ما به ما می توان پی برد از طور بیان ما به ما

3 همدهی در بزم یکرنگی نباشد چون کتاب داستانها می سراید از زبان ما به ما

4 در قناعت دل صفا اندوز کی گردد چو شمع تا غذای تن نگردد استخوان ما به ما

1 فلک به هرزه کمر بسته است جنگ مرا که نیست شیشه شکستن شعار سنگ مرا

2 چنین که مانده به جا در طلسم بی تابی شکسته شوخی پرواز بال رنگ مرا

3 زآه نیم شب عاشق الحذر ای غیر که آسمان نشود سد ره خدنگ مرا

4 به سخت جانی من عشق تا چه افسون خواند که شیشه شیشه نزاکت فزود سنگ مرا

1 تهی کردم زاشک و آه امشب سینهٔ خود را زنقد و جنس خالی ساختم گنجینهٔ خود را

2 بیفزاید به قدر محنت و غم رتبهٔ دلها یکی صد می شود چون بشکنی آیینهٔ خود را

3 زلب بر لب نهادن کی تسلی می شوم ساقی سرت گردم دمی بر سینه ام نه سینهٔ خود را

4 مکن تکلیف صهبا ساقی ارباب مروت را چسان بیرون کنم از دل غم دیرینهٔ خود را

1 نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را این چمن لایق نباشد سبزهٔ بیگانه را

2 می رسد زلف کجت را زاد استغفا به خال کرده یکجا جمع چون زنجیر دام و دانه را

3 تا قیامت شکوه ز زلف تو دارم بر زبان درخور شب طول باید داد این افسانه را

4 از دل ما یعنی از وستگه مشرب مپرس نه فلک سرگشتهٔ چندند این ویرانه را

1 می کنند احباب بی معنی مکدر سینه را عکس طوطی سبزهٔ زنگار بس آیینه را

2 دیدنت از غم بپردازد دل بی کینه را روی خندانت کند صیقل گری آیینه را

3 طاقت یکدم خمارم نیست یا پیر مغان از قطار هفته بیرون کن شب آدینه را

4 هرزه خرج گوهر رنگین معنی نیستم از خموشی قفل بر در می نهم گنجینه را

1 کاری نیاید از خرد ذوفنون ما ما را بس است مرشد کامل جنون ما

2 سر در کنار دامن محشر نهاده است خوش دل ازین مباش که خوابیده خون ما

3 پیرا نه سر ز سرکشی نفس فارغیم خصم از شکست ما شده آخر زبون ما

4 مانند داغ لالهٔ نشکفته در چمن گردیده دود آه گره در درون ما

1 در سینه نیست دل به خدا ره نبرده را نسبت مده به حضرت دل خون مرده را

2 افتادگی خوش است که در روز بازخواست بیم حساب نیست به خود ناسپرده را

3 کم گوی تا خلاص شوی از زبان خلق کس عیب نشمرد سخنان شمرده را

4 غافل مشو زخویش که ارباب معرفت گمره شمرده اند به خود ره نبرده را

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی