1 همچو گل تنها همین نبود صفا حسن ترا صد ادا باشد نهان در هر ادا حسن ترا
2 بارها سنجیده ام با عارض خورشید و ماه رتبهٔ دیگر بود نام خدا حسن ترا
3 چون نباشد لایقت غیر تو دیگر هدیه ای داده ام آیینهٔ دل رونما حسن ترا
4 همچو مه گر ظلمت شبها فروزان تر شود تیره بختی های ما داده جلا حسن ترا
1 ما راست ای سرآمد لیلی نگاهها از هر نگه به وادی وصل تو راهها
2 از حیرت تو چون صف مژگان به دور چشم مانده است خشک بر لب ما فوج آهها
3 بر خاک جلوهگاه تو ای شمع بزم قدس پروانهوار گرم تپیدن نگاهها
4 توحید را وجود فلکها دلیل بس استاده بیستون ز که این بارگاهها؟
1 در سینه نیست دل به خدا ره نبرده را نسبت مده به حضرت دل خون مرده را
2 افتادگی خوش است که در روز بازخواست بیم حساب نیست به خود ناسپرده را
3 کم گوی تا خلاص شوی از زبان خلق کس عیب نشمرد سخنان شمرده را
4 غافل مشو زخویش که ارباب معرفت گمره شمرده اند به خود ره نبرده را
1 سوختم در یاد شمع عارض جانانهها بر هوا دارد غبارم شوخی پروانهها
2 باده تا افروخت شمع عارضش را میکند موج می بیتابی پروانه در پیمانهها
3 هیچگه بیآه دودی از دل ما برنخاست باشد از دیوانهها آبادی ویرانهها
4 مهر و مه بیتابی پروانه بر گردش کنند گر بریزند از غبارم رنگ آتشخانهها
1 نمی باشد زمرگ اندیشه ای پرهیزکاران را سفر فیض صباح عید بخشد روزداران را
2 چکد خون گشته از منقار بلبل نالهٔ حسرت طراوت از سرشک ماست پنداری بهاران را
3 نیارد زد قدم در عالم آزادگی هرکس بود این مملکت با تیغ چوبین نی سواران را
4 به رنگ شمع محفل مظهر نور یقین گردند اگر باشد زبان و دل یکی شب زنده داران را
1 نگه بر چهره نتوان کرد آن ترک شرابی را یکایک چون در آتش افکند کس مرغ آبی را
2 هلاک گردش چشمی که از هر جنبش مژگان عمارت می کند در کشور دلها خرابی را
3 فریب حسن هندی خورده ام دل مرده چون باشم که هست آب بقا در شیر رنگ ماهتابی را
4 مرا جویا به بزم وصل او از جوش حیرانی لب تصویر آموزد فن حاضر جوابی را
1 ز دست درد مجنونمشربان را در بیابانها به دامن میرسد مانند گل چاک گریبانها
2 مبادا خار خواهش دامن دل را به چنگ آرد در این گلشن به رنگ غنچه جمع آرید دامانها
3 چرا شیرین نباشد گفتگوی شکرین لعلی که میریزند در بزمش به ساغر شیرهٔ جانها
1 چوب قفس نخست زخس می کنیم ما پس مرغ شعله را بقفس می کنیم ما
2 صحرای دلگشای دل ماست خامشی کسب هوا ز حبس نفس می کنیم ما
3 در سینه سر عشق زخامی نهفته ایم پنهان رموز شعله به خس می کنیم ما
4 جویا حیات ما به دم مرتضی علیست روشن چراغ خود به نفس می کنیم ما
1 برده سیر آهنگی امشب بر فلک داد مرا دل شکستن داده پهلو تند فریاد مرا
2 چون شرر هر ذرهٔ او بال بیتابی زند کوه قاف ار بشنود نام پریزاد مرا
3 صید دلها می کند هردم به رنگ تازه ای دام صد نیرنگ در خاکست صیاد مرا
4 تا کند نو رسم و آئین فراموشی گهی می دهد ره در حریم خاطرش داد مرا
1 ز سوزنامهٔ من سوخت بال و پر کبوتر را چو قمری آتش من ساخت خاکستر کبوتر را
2 چو دریایی که باشد موجزن، از شوق کوی او به تن بال پریدن می شود هر پر کبوتر را
3 زشوق نامه ام بر خاک بیتابی تپیدنها زبال و پر مرقع می کند در بر کبوتر را
4 چنان خوناب حسرت می چکد دایم زمکتوبم که هر پرگشته چون مژگان عاشق تر کبوتر را