آتش به جان فکنده رخت آفتاب از جویای تبریزی غزل 132
1. آتش به جان فکنده رخت آفتاب را
زلف تو کرده خون به جگر مشک ناب را
...
1. آتش به جان فکنده رخت آفتاب را
زلف تو کرده خون به جگر مشک ناب را
...
1. آب شد دریا ز شرم دیدهٔ گریان ما
کوه را چون ابر می پاشد زهم افغان ما
...
1. بر نمی تابید شرم او حضور شمع را
داشت بزمش چون گهر از خویش نور شمع را
...
1. چنان کز شهد و شکر نقل نوشین میشود پیدا
چو لب بر لب گذاری جان شیرین میشود پیدا
...
1. دل ندارد تاب صحبت های نامانوس را
ره مده در بزم رندان زاهد سالوس را
...
1. نادیدن جمال تو مشکل بود مرا
مژگان بهم زدن تپش دل بود مرا
...
1. باز مستی کرده خون آشام چشمان ترا
در فشار دل ید طولاست مژگان ترا
...
1. شب خیالم به خواب دید ترا
چقدرها به بر کشید ترا
...
1. آه از بیداد چرخ دون که گردید از جفا
آتش افروز بلا در دودمان مصطفا
...
1. چشم وحدت بین چو بگشاییم ما همچون حباب
فارغ از خود عین دریاییم ما همچون حباب
...
1. شد از یاد گل رویی دلم حسرت نصیب امشب
بود پرواز رنگ می به بال عندلیب امشب
...
1. رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب
در ناله نیست هیچ کس استاد عندلیب
...