بی طلب آورد مستی دوش دلدار از جویای تبریزی غزل 120
1. بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا
آن گل خودرو چه رنگین کرد گلزار مرا
...
1. بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا
آن گل خودرو چه رنگین کرد گلزار مرا
...
1. مه من چون دهد عرض صفای پیکر خود را
کشد صبح از خجالت بر سر خود چادر خود را
...
1. منع نتوان کرد از بی طاقتی سیماب را
مشکل است آری عنان داری دل بیتاب را
...
1. ز بس دیوانگی کردم به یاد روی او شبها
ز وحشت گشتهاند آشفته چون گیسوی او شبها
...
1. بپوش از دیدهٔ نامحرم شهوت عبادت را
نهان کن در نقاب ظلمت شب حسن طاعت را
...
1. می کنم در سینه پنهان آه درد آلود را
آتش ما در گره چون لاله دارد دود را
...
1. بود دو نرگس آن شوخ بی تحاشی ما
ز جنبش مژه در کار دلخراشی ما
...
1. چه جان باشد به پیش چشم او دلهای سنگین را
زمژگان در فلاخن می گدازد کوه تمکین را
...
1. پیچ و تاب غم فزاید انبساط مرد را
دل طپیدن دست گلباز است عاشق درد را
...
1. به رویم دیدهٔ حیران در فیضی گشود اینجا
چو شبنم باختم از یک نگه بود و نبود اینجا
...
1. نمیدانم چرا با من به حکم بدگمانیها
چو بادامی همه تن پشت چشم از سرگرانیها
...
1. نباشد مامنی چون پیکر ما عشق سرکش را
که نبود غیر خاکستر حصاری امن، آتش را
...