1 چو خسرو را دگر سر باره آمد طلبکار وصال آن مه آمد
2 کسی را گفت کز نزدیک آن حور بیارد جانب درگاه شاپور
3 که می دانست کان شوخ از ستمها ز دل بیرون بدو می کرد غمها
4 چو آمد نزد شاه آن کاردان مرد دل شیرین ز داغش گشت پر درد
1 اگر خواهی که یابی عالم صبح شبی کن روز، بهر یک دم صبح
2 شبی روز از در عشق و صباحی به وصلش یا رب از هجران فلاحی
3 درون تیرگی آب حیات است چراغ صبح نور کاینات است
4 منال از شب که می باشد معین ز بعد ظلمت شب، صبح روشن
1 سحر کز کوه سر زد خسرو شرق ز تیغ کوه عالم شد پر از برق
2 شه عالم ستان، یعنی که پرویز سوی صیدش سمند عزم شد تیز
3 برون آمد به صحرا با سواران به دولت همرکابش تاجداران
4 در آن روزش نبد جز بی غمی هیچ نبود از بیشی آن مه را کمی هیچ
1 چو دید از دور قصر آن سمنبر هوای باده اش افتاد در سر
2 زخون دل شراب ناب می خورد به مستی خون بجای آب می خورد
3 هر آن اشکی که بر رویش گدر کرد شراب لعل را در جام زر کرد
4 غزل خوانان و دست افشان و می خوار به هر گامی که رفتی در ره یار
1 چو خسرو کرد ازین بسیار زاری جوابش داد آن ماه حصاری
2 که دایم شاد و دولتیار باشی زتاج و تخت، برخوردار باشی
3 ز بند هر حوادث بادی آزاد سرت سبز و لبت خندان و دل شاد
4 بدین دولت بمانی جاودانه مبادت هیچ آسیب از زمانه
1 دگر ره خسرو از نوعی که دانی به شیرین گفت از شیرین زبانی
2 که ای صد همچو خسرو بنده تو ز احسان توام شرمنده تو
3 لب لعلت که جانها زنده دارد هزاران بنده همچون بنده دارد
4 خم ابروی تو کان نیست هموار چو من کشته ست در هر گوشه بسیار
1 دگر ره آن مه حسن از سر مهر نمود از اوج برج خویشتن چهر
2 چو برق از ظلمت شب گشت لامع به خوبی و سعادت گشت طالع
3 در دولت به روی شاه بگشود چو ماه چارده رخسار بنمود
4 چشانید از طبرزد طفل را قوت گشاد از درج گوهر قفل یاقوت
1 دگر باره به صد نیرنگ، پرویز به پاسخ کرد شمشیر زبان تیز
2 که ای صد همچو من از راه برده به زیبایی گرو از ماه برده
3 کشم تا چند از تو مستمندی چو سگ، بر آستانم چند بندی
4 اگر چه ملک جان، سر بیشه توست جفا و جور کردن پیشه توست
1 دگر ره آن سهی سرو از سر ناز به خسرو کرد چشم از دلبری باز
2 دو لب بگشود و چشم از خواب بر کرد جهان پر شکر و بادام تر کرد
3 دو گیسو را زپیش رو در آویخت بنفشه با گل نسرین برآمیخت
4 گه او شب راه بر مهتاب می زد ز نرگس، گاه بر گل آب می زد
1 شباهنگام کان آهوی غماز برفت از دیده با صد عشوه و ناز
2 از آن غم شد فلک را گریه غالب چو خون شد سر به سر چشم کواکب
3 همه شب تا به روز از انده و غم یکی ننهاد از آنها چشم بر هم
4 سیاهی بر سفیدی، گشت چیره جهان بر چشم خسرو کرد تیره