سخن پرداز مجلس از سلیمی جرونی شیرین و فرد 59
1. سخن پرداز مجلس این چنین گفت
که چون پرویز از شیرین برآشفت
...
1. سخن پرداز مجلس این چنین گفت
که چون پرویز از شیرین برآشفت
...
1. چو بر زد نور خورشید از فلک سر
سحر رو تازه کرد از چشمه خور
...
1. سحرگاهی چو چشم دلبران مست
و زان مستی به یک ره رفته از دست
...
1. نباید مست شد در کوی محبوب
که مستان را بود بد پیش خود خوب
...
1. چو کرد آخر نکیسا این عمل را
دگر ره باربد، خواند این غزل را
...
1. زهی نور رخت شمع دل من
وصالت از دو عالم حاصل من
...
1. ز قول شاه کرد این نغمه آهنگ
که زهره از فلک زد بر زمین چنگ
...
1. در آن روزی که تخم مهر کشتند
به مهر تو گل ما را سرشتند
...
1. مرا عشق از جهان و جان برآورد
به یکبار از سر و سامان بر آورد
...
1. غرض از بود و از نابود چبود
و زین آمد شدن مقصود چبود
...
1. جوابش داد کای شاه جوان بخت
که بادت تا ابد هم تاج و هم تخت
...