چو بنشید این سخن از سلیمی جرونی شیرین و فرد 82
1. چو بنشید این سخن مرد گزیده
جوابش داد و گفت ای نور دیده
1. چو بنشید این سخن مرد گزیده
جوابش داد و گفت ای نور دیده
1. نخستین آنکه در پنهان و در فاش
خدا بر خویش حاضر دان و خوش باش
1. شنیدستم که یک باری جوانی
دل خود داده بد با دلستانی
1. دوم پند آنکه با نادان مشو یار
که از نادان، کشی اندوه بسیار
1. سیوم پند این بود ای سرو آزاد
که بر حسن و جوانی پر مشو شاد
1. چهارم پند من این است ای ماه
که سوی خود مده غماز را راه
1. بود پند من این پنجم که دانا
نگیرد سخت بر خود رنج دنیا
1. ششم پندت بگویم، گر کنی گوش
گرت زخمی رسد از دهر مخروش
1. دهم از هفتمین پندت نشانی
اگر گوشت بود با من زمانی
1. ز پند هشتمت گویم کزین پند
برآید اهل دولت را دل از بند
1. بود پند نهم اینت که تدبیر
نیارد کردکس با امر تقدیر
1. دهم پند این بود، می گویمت فاش
که دنیا را بقایی نیست، خوش باش