1 دگر گفتش که عالم را و آدم بگو تا شان، چه نسبت هست با هم
1 دگر گفتش بگو کز ذات قادر چه اول گشت ای استاد، ظاهر
2 چو ذاتش اولین را رهنمون شد دگر ز اول چه ظاهر گشت و چون شد
3 دگر بر گوی تا آدم که باشد پس از آدم دگر خاتم چه باشد
1 چنین دادش خبر استاد کامل که گویم شرح این با شاه عادل
2 ز واجب عقل کل اول هویدا شد و زو نفس کل گردید پیدا
3 طبیعت باز شد از نفس، موجود هیولی از طبیعت گشت مولود
4 دگر شد جسم کل از جمله ظاهر که از وی عرش رحمان است باهر
1 سلیمی هان و هان تا چند و تا کی بهارت با سر آید بگدرد دی
2 بهار زندگی و ایام شادی ندانستی که چون بر باد دادی
3 نشد از عمر هیچت در شماری نبودت جز خیال و خواب کاری
4 به دنیا روز و شب افتاده در پیچ نکردی هیچ فکر آخرت هیچ
1 نباید مست شد در کوی محبوب که مستان را بود بد پیش خود خوب
2 نباید عاشقان را هیچ هستی که هستی نیست غیر از بت پرستی
3 اگر خواهد کسی کو نشکند جام بگو در جام کن، فکر سرانجام
4 به کوهستان مکن در مستی آهنگ که آید عاقبت قرابه بر سنگ
1 جوابش داد استاد سخن سنج که نتوان یافتن این گنج بی رنج
2 اگر هستی به دولت صاحب هوش بگویم یک دو پندت تا کنی گوش
3 ز دانش زندگی جو تا توانی که بی دانش، ندارد زندگانی
4 گر از دانا نداری هیچ یاری ز نادان بر حذر می باش باری
1 ششم پندت بگویم، گر کنی گوش گرت زخمی رسد از دهر مخروش
2 گر آسیبی رسد از چرخ وارون دل خود را مکن زین غصه پر خون
3 به ناخوش، خوش برآ، تا می توانی که خوش نبود به تلخی زندگانی
4 مصیبت چون رسد، بر کف مزن کف که بر خود می کنی آن را مضاعف
1 بود پند من این پنجم که دانا نگیرد سخت بر خود رنج دنیا
2 ببین دنیا و بر خود نیک برسنج که دنیا نیست غیر از خانه رنج
3 دو در دارد جهان و آن کس برد سود کزین در آید و زان در رود زود
4 سرای دهر را چون نیست بنیاد خوش آن عاقل که در وی، رخت ننهاد
1 جوابش داد استاد از سر عقل که بشنو شرح این از کشف و از نقل
2 بود آدم ز عالم نسخه راست که هر چه آنجا نهان اینجا هویداست
3 ز اوج آسمان، تا مرکز خاک ببین در لوح بود خویشتن پاک
4 زمین و آسمان و هر چه خواهی ز سر تا پای خود بنگر کماهی
1 جوابش داد استاد سخنور که بشنو شرح این چرخ مدور
2 حدیث«کل یوم» گر بخوانی تمام اسرار این را بازدانی
3 از آن دارد فلک، دور پیاپی که در هر دور، لاشی را کند شیء
4 درین معنی کند شانش ضرورت به هریک دور چندین نقش و صورت