1 چو بر زد نور خورشید از فلک سر سحر رو تازه کرد از چشمه خور
2 دهان بر بست مرغ شب ز افغان زبان بگشاد از آن مرغ سحر خوان
3 جوانی چرخ پیر از سر دگر باز گرفت و کرد عیش و عشرت آغاز
4 ندیده کس جز از زلف بتان تاب شده یکباره چشم فتنه در خواب
1 دگر ره آن سهی سرو از سر ناز به خسرو کرد چشم از دلبری باز
2 دو لب بگشود و چشم از خواب بر کرد جهان پر شکر و بادام تر کرد
3 دو گیسو را زپیش رو در آویخت بنفشه با گل نسرین برآمیخت
4 گه او شب راه بر مهتاب می زد ز نرگس، گاه بر گل آب می زد
1 چو مریم را سر آمد عمر، خسرو طلب کرد از بزرگان همسر نو
2 بزرگانی که بودندش ملازم همه یکسر بدین گشتند جازم
3 که در شهر صفاهان دلبری هست که مانندش عجب گر دیگری هست
4 به حسن اعجوبه دور زمان است به مجلس داری آشوب جهان است
1 چو خسرو را دگر سر باره آمد طلبکار وصال آن مه آمد
2 کسی را گفت کز نزدیک آن حور بیارد جانب درگاه شاپور
3 که می دانست کان شوخ از ستمها ز دل بیرون بدو می کرد غمها
4 چو آمد نزد شاه آن کاردان مرد دل شیرین ز داغش گشت پر درد
1 شنیدستم که یک باری جوانی دل خود داده بد با دلستانی
2 دلش چون گیسویش همواره در تاب نه روز آرام بودش نی به شب خواب
3 بسی کوشید تا من بعد ده سال به وصلش رهنمونی کرد اقبال
4 چو خلوت کرد و با محبوب بنشست طمع می خواست تا سویش کشد دست
1 دگر گفتش زمان با آدمی زاد چه نسبت دارد این را یاد کن یاد
1 بود پند نهم اینت که تدبیر نیارد کردکس با امر تقدیر
2 میفکن پنجه با تقدیر رفته کزان دل گرددت رنجور و تفته
3 هر آن کس را که نیکی سرنوشت است مدام از نیکی خود در بهشت است
4 دگر آن را که بد دادندش از پیش به دوزخ باشد از فعل بد خویش
1 دگر گفتش که ای پیر معانی چگونه کرد باید زندگانی
2 چه نوع از پیش باید بردن این کار چه سان باید شدن این راه دشوار
1 دهم از هفتمین پندت نشانی اگر گوشت بود با من زمانی
2 به هر حالی که باشی، تا که بتوان ز کس هرگز مرنج و هم مرنجان
3 مرنجان کس، که پیش اهل اسرار گناهی نیست محکمتر ز آزار
4 هر آن کو ره نبیند هست کوری مکن تا می توان آزار موری
1 ز قول شاه کرد این نغمه آهنگ که زهره از فلک زد بر زمین چنگ
2 سه تایی زد ز بربط این چنین زار که شد چنگ دو تا زان نغمه افگار
3 چو اندر پرده بنمود این عمل را به آوازی حزین خواند این غزل را
4 که ای دلبر به امیدی که داری کامید ناامیدی را برآری