11 اثر از شیرین و فرهاد سلیمی جرونی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر شیرین و فرهاد سلیمی جرونی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار سلیمی جرونی / شیرین و فرهاد سلیمی جرونی

شیرین و فرهاد سلیمی جرونی

1 مهین بانو چو بیرون شد ز عالم به شیرین پادشاهی شد مسلم

2 رعیت گشت ازو خشنود و لشکر جهان دیگر جوانی یافت از سر

3 به خدمت بست بهر مستمندان میان، در پادشاهی همچو مردان

4 کسش با او نبودی هم نبردی که در عالم مسلم شد به مردی

1 نخستین گفت کای فرهاد چونی چرا چندین ز عشق او زبونی

2 زبان بگشاد فرهاد دلاور که بشنو پاسخ ای سلطان کشور

3 به صورت مرد عاشق گر زبونست به معنی بین که از عالم فزونست

4 مبین جز عشق در ذرات موجود که غیر از عشق چیزی نیست مقصود

1 چو شد در قصر، شاپور پری خوان پری رو را برآمد ناله از جان

2 عرق افکند و از خود رفت یک چند پس از یک لحظه افشاند از شکر قند

3 که ای شاپور خوش دامی نهادی به ما بس وعده های خام دادی

4 به مشکوی شهم کردی دلالت شدم آنجا و بس دیدم ملالت

1 نگار لاله رخ سرو سمنبر مه زهره جبین خورشید خاور

2 به رخ ماه ختن یعنی بت چین به لب تنگ شکر یعنی که شیرین

3 در آن وادی که او را پرورش بود ز نعمت بیشتر شیرش خورش بود

4 اگر بودی هزاران نعمتش بیش به شیرین میل بودی از همه بیش

1 چو دید از دور قصر آن سمنبر هوای باده اش افتاد در سر

2 زخون دل شراب ناب می خورد به مستی خون بجای آب می خورد

3 هر آن اشکی که بر رویش گدر کرد شراب لعل را در جام زر کرد

4 غزل خوانان و دست افشان و می خوار به هر گامی که رفتی در ره یار

1 ز بعد آنکه خسرو شاه باداد سر فرهاد را با سنگها داد

2 نمی شد فکر اویش یک دم از دل نبود از کار او یک لحظه غافل

3 نبود از محرمانش جمع بسیار به جست و جوی اوشان غیر ازین کار

4 که می گفتند با خسرو همه راز یکی نارفته می آمد یکی باز

1 اگر خواهی که یابی عالم صبح شبی کن روز، بهر یک دم صبح

2 شبی روز از در عشق و صباحی به وصلش یا رب از هجران فلاحی

3 درون تیرگی آب حیات است چراغ صبح نور کاینات است

4 منال از شب که می باشد معین ز بعد ظلمت شب، صبح روشن

1 دگر ره خسرو از نوعی که دانی به شیرین گفت از شیرین زبانی

2 که ای صد همچو خسرو بنده تو ز احسان توام شرمنده تو

3 لب لعلت که جانها زنده دارد هزاران بنده همچون بنده دارد

4 خم ابروی تو کان نیست هموار چو من کشته ست در هر گوشه بسیار

1 چنین دارم خبر از باستان گوی چو می آورد در این داستان روی

2 که یک روزی نشسته بود شیرین به گردش دختران چون ماه و پروین

3 حدیث از هر دری آغاز کرده در از هر سرگذشتی باز کرده

4 یکی افسانه پیشینه می گفت دگر درد دل دیرینه می گفت

1 سحر کز کوه سر زد خسرو شرق ز تیغ کوه عالم شد پر از برق

2 شه عالم ستان، یعنی که پرویز سوی صیدش سمند عزم شد تیز

3 برون آمد به صحرا با سواران به دولت همرکابش تاجداران

4 در آن روزش نبد جز بی غمی هیچ نبود از بیشی آن مه را کمی هیچ

آثار سلیمی جرونی

11 اثر از شیرین و فرهاد سلیمی جرونی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر شیرین و فرهاد سلیمی جرونی شعر مورد نظر پیدا کنید.