1 نگار لاله رخ سرو سمنبر مه زهره جبین خورشید خاور
2 به رخ ماه ختن یعنی بت چین به لب تنگ شکر یعنی که شیرین
3 در آن وادی که او را پرورش بود ز نعمت بیشتر شیرش خورش بود
4 اگر بودی هزاران نعمتش بیش به شیرین میل بودی از همه بیش
1 چو فرهاد از غم شیرین برآشفت نه روزش خورد بودی، نی به شب خفت
2 به یاد نرگس او مست و حیران چو آهو رو نهادی در بیابان
3 به هر راهی که اشکش بیش رفتی مهی دنبال اشک خویش رفتی
4 چو گشتی غرق آب چشم غماز شنا کردی و بیرون آمدی باز
1 چو از فرهاد خسرو آگهی یافت دلش چون کوره آهنگری تافت
2 چنان زآن آتش غیرت برافروخت که قهرش تا به مغز استخوان سوخت
3 به حالش ظاهرا یک دم بخندید ولی در اندرون چون مار پیچید
4 نفس می زد گهی سخت و گهی نرم ولی چون سیخ کز آبش بود گرم
1 نخستین گفت کای فرهاد چونی چرا چندین ز عشق او زبونی
2 زبان بگشاد فرهاد دلاور که بشنو پاسخ ای سلطان کشور
3 به صورت مرد عاشق گر زبونست به معنی بین که از عالم فزونست
4 مبین جز عشق در ذرات موجود که غیر از عشق چیزی نیست مقصود
1 چنین دارم خبر از باستان گوی چو می آورد در این داستان روی
2 که یک روزی نشسته بود شیرین به گردش دختران چون ماه و پروین
3 حدیث از هر دری آغاز کرده در از هر سرگذشتی باز کرده
4 یکی افسانه پیشینه می گفت دگر درد دل دیرینه می گفت
1 ز بعد آنکه خسرو شاه باداد سر فرهاد را با سنگها داد
2 نمی شد فکر اویش یک دم از دل نبود از کار او یک لحظه غافل
3 نبود از محرمانش جمع بسیار به جست و جوی اوشان غیر ازین کار
4 که می گفتند با خسرو همه راز یکی نارفته می آمد یکی باز
1 چنین دادم خبر مرد سخندان که چون فرهاد داد از عاشقی جان
2 دل شیرین ز داغش گشت مجروح مدامش کار نوحه بود چون نوح
3 ز آب دیده ها می شد دلش سست خیالش روز و شب در آب می جست
4 چو آب چشم خویشش در نظر بود چرا کز آب صدره پاکتر بود
1 چو خسرو ساخت زین سان کار فرهاد از آن بشنو که خسرو را چه افتاد
2 ندانم رفت ماهی، بیش یا کم که بر مریم سر آمد عمر مریم
3 تن خسرو ازین غم گشت رنجور چراغ دولتش گردید بی نور
4 به درد آمد دلش زین داغ دلسوز نمی خسپید شب زین غصه تا روز
1 چو مریم را سر آمد عمر، خسرو طلب کرد از بزرگان همسر نو
2 بزرگانی که بودندش ملازم همه یکسر بدین گشتند جازم
3 که در شهر صفاهان دلبری هست که مانندش عجب گر دیگری هست
4 به حسن اعجوبه دور زمان است به مجلس داری آشوب جهان است