چو آگه گشت بهرام از سلیمی جرونی شیرین و فرد 24
1. چو آگه گشت بهرام از چنین حال
که خسرو از بزرگی یافت اقبال
...
1. چو آگه گشت بهرام از چنین حال
که خسرو از بزرگی یافت اقبال
...
1. پس از ترتیب خسرو چون بپرداخت
به خلوت خواند شیرین را و بنواخت
...
1. چو صبح از بام مشرق سر برآورد
هزیمت بر سپاه شب در آورد
...
1. با یکدیگر در کنار شهرود و پیدا شدن شیر،
و کشته شدن به دست خسرو
...
1. چو خسرو روز در عشرت به شب کرد
خیالش وصل از شیرین طلب کرد
...
1. پری رو گفتش از دیوانه خویش
نرنجم نیست چون در خانه خویش
...
1. چو خسرو دیدکان سرو سمنبر
دلی دارد به بر از سنگ سختر
...
1. چو خسرو یافت آن اعزاز و تمکین
برون آمد سوی بهرام چوبین
...
1. چو شد بار دوم بر تخت، خسرو
جهان را داد دیگر رونق از نو
...
1. چنین دادم خبر مرد سمرگوی
که چون برتافت خسرو، زان صنم روی
...
1. بدین گفتن چو روزی ده، برآمد
زمانه بر مهین بانو سرآمد
...
1. مهین بانو چو بیرون شد ز عالم
به شیرین پادشاهی شد مسلم
...