بشکافت زمین به سبزه و گل بشکفت از جامی رباعی 49
1. بشکافت زمین به سبزه و گل بشکفت
شد در چمن آشکار اسرار نهفت
1. بشکافت زمین به سبزه و گل بشکفت
شد در چمن آشکار اسرار نهفت
1. پیری دیدم ز نقش هستی ساده
قفل همه مشکلات را بگشاده
1. ای نطق تو آب زندگی را منبع
در هر نفست نفیس گنجی مودع
1. جامی عمری به خلق عالم پیوست
زان شیوه نیامدش بجز باد به دست
1. هستم ز علایق جهان آزاده
دارم همه اسباب طرب آماده
1. در دایره وفا نیی یک ساعت
بی داعیه جفا نیی یک ساعت
1. ماییم ز فیض جود آن جان و جهان
فانی شده در شهود آن جان و جهان
1. گر بیدارم اسیر صد شور و شرم
ور در خوابم ز عقل و دین بی خبرم
1. ای خواجه به کوی اهل دل منزل کن
در پهلوی اهل دل دلی حاصل کن
1. دل بهر تو صد تیغ ملامت خورده ست
صد زخم ز تیغت به قیامت برده ست
1. دل را ز تو غیر روشنی خود چه رسد
جان را به تو جز فروتنی خود چه رسد
1. ای خواجه مرا به لطف خود پروری
زآوردن پشت و دنبه فربه کردی