سنبوسه که دی خواجه فرستاد به من از جامی رباعی 61
1. سنبوسه که دی خواجه فرستاد به من
آورد یکی شوخ پریزاد به من
1. سنبوسه که دی خواجه فرستاد به من
آورد یکی شوخ پریزاد به من
1. بر ظلم خود ار تو ایست خواهی کردن
سرمایه عمر نیست خواهی کردن
1. خوش آنکه به صد پاره چو میغت بینم
جان داده به افسوس و دریغت بینم
1. نی در دستم ز گنج دانش درمی
نی از پایم به راه بینش قدمی
1. از دعوی و بارنامه بگرفت دلم
وز گفت و شنید عامه بگرفت دلم
1. نوباوه بستان لطایف سخن است
دیباچه دیوان معارف سخن است
1. این نسخه کزو عهد کهن شد تازه
وافتاد به هر مقام ازو آوازه
1. هر دم طرحی زمانه بنیاد کند
دلهای شکسته را ازان شاد کند
1. این مرغ خجسته فر که میمون بادا
پروازگهش فراز گردون بادا
1. این نسخه که نزهتگه عقل و جان است
در خوبی او چشم خرد حیران است
1. خوش آنکه ز داغ عشق تابی دارد
در دیده ز ابر شوق آبی دارد
1. بر لوح زمانه نیست یک حرف صواب
از حرفه حرف خوانیش روی بتاب