1 جانا بنشین و زان دو لب در گوشم گوش یک سخن و ز ناله کن خاموشم
2 ور نی ز خراش دل خود بخروشم خود را و تو را به عالمی بفروشم
1 ای نطق تو آب زندگی را منبع در هر نفست نفیس گنجی مودع
2 آلوده مکن دهان بما لا یعنی فرسوده مکن زبان بما لاینفع
1 خورشید می آنکه ساقی و دور مدام دیده ست ز تدویر صراحیش مقام
2 بر حلق صراحی گذرد چون مه نو در دایره جام شود ماه تمام
1 تا پیش تو ای شمع چگل مردودم با دود دل از سوختگان معدودم
2 از آه دل ایستاده بر سر دودم از آه همانا الف ممدودم
1 ای دیده ز نقش تو نگارستانی سلک مژه بی گل تو خارستانی
2 از مرغ خزان رسیده خاطر من شد تحفه مجلست بهارستانی
1 تا کی ز تصوف خر و بار آوردن بر جای یکی نکته هزار آوردن
2 خاموش که حاصل همه یک سخن است روی از همه تافتن به یار آوردن
1 از شهر عدم آمده ام سوی وجود افتاده غریبم به سرکوی وجود
2 گفتی که درین کوی چه خواهی جامی خواهم عدمی که نشنود بوی وجود
1 بر لوح زمانه نیست یک حرف صواب از حرفه حرف خوانیش روی بتاب
2 بی گوش و زبان چه خوش بود فهم خطاب زین خامش گویا که کتاب است کتاب
1 بر ظلم خود ار تو ایست خواهی کردن سرمایه عمر نیست خواهی کردن
2 زین گونه که کافر مظالم شده ای آخر ده خود دویست خواهی کردن
1 ای خواجه به کوی اهل دل منزل کن در پهلوی اهل دل دلی حاصل کن
2 خواهی بینی جمال معشوق ازل آیینه تو دل است رو در دل کن