غنچه همچون دهان تنگ تو نیست از جامی غزل 84
1. غنچه همچون دهان تنگ تو نیست
گل چو رخسار لاله رنگ تو نیست
1. غنچه همچون دهان تنگ تو نیست
گل چو رخسار لاله رنگ تو نیست
1. از تو بر دلها کمینها نیک نیست
وز کمین تاراج دینها نیک نیست
1. ای که سلطان خیالت کرده در جان منزل است
منزلت را منزلت بالاتر از آب و گل است
1. زآهم آتش به خانه افتاده ست
وز دل این یک زبانه افتاده ست
1. تو را ز دوست بگویم حکایت بی پوست
همه ازوست و گر نیک بنگری همه اوست
1. زهی به نسخ گل آورده خط بناگوشت
دمیده سبزه تر گرد چشمه نوشت
1. مقام عارف عالی مقام بی وطنیست
طراز کسوت فقر و فنا وبرهنه تنیست
1. بستان ز شکوفه پر از انوار تجلی ست
بشکفته گل از شاخ شجر آتش موسی ست
1. تا از گل تو سبزه برون آمدن گرفت
حسن تو ز انچه بود فزون آمدن گرفت
1. پا نه به طرف باغ که گل زیر دست توست
بالا نما که سرو سرافراز پست توست
1. جانم ز غمت به لب رسیده ست
روزم ز خطت به شب رسیده ست
1. زمی تلخ سبویی که به دست آمده است
جان شیرین من باده پرست آمده است