1 گرم رسد ز زنخدان تو هزار آسیب زهی محال که دندان کنم چو سین زان سیب
2 ذقن بپوش چو بر من گذر کنی که مباد ز برق آه من آن سیب را رسد آسیب
3 به زیب جامه چه حاجت تو را که می گیرد قبای دلبری از قد جامه زیب تو زیب
4 عنان ناز به کف تا سواره بگذشتی نماند عقل مرا پای در رکیب شکیب
1 عن وصفک ضاقت العبارات فی ذاتک طاحت الاشارات
2 موجود تویی علی الحقیقه باقی نسبند و اعتبارات
3 نتوان ز حقیقت تو تعبیر بی تشبیهات و استعارات
4 شد تلخی دوری از تو بسیار کم اجرع هذه المرارات
1 ای دو گیسوت شب قدر و برات جان فدا کرده برات اهل نجات
2 یافت بر خاک درت جا سر من نلت من بابک اعلی الدرجات
3 سبزه خط تو بالای لب است برتر آمد ز شکر قدر نبات
4 بعد مرگم به وفا وعده دهی می دهم جان به تمنای وفات
1 ساقیا چند ذکر موت و حیات باده در ده که کل آت آت
2 سیآت من است هستی من حسناتم ازان خلاص و نجات
3 چند جامم بده پی اندر پی اذهب السیئات بالحسنات
4 پیش خم میم به سجده درآر که نمازاست افضل الحرکات
1 زهی عشق تو را بر کفرو دین پشت رخت آتش زده بر جان زردشت
2 بود روشن ز رخسار و جبینت که تو خورشید و ماهی پشت بر پشت
3 به وصف زلف تو کرده دبیران سیاهی و قلم زانگشت و انگشت
4 به افسون باز نتوان رستن از عشق نشاید مشعل صبح از نفس کشت
1 یا انیس القلوب فی الخلوات بک تأوی الوحوش فی الفلوات
2 تا نگردد رخ تو قره عین لا تقر العیون فی الصلوات
3 می هر نشئه نشوه ای دارد نشوة العشق اطیب النشوات
4 بار عشق تو پشت ما خم کرد لا مرور الشهور والسنوات
1 ما رند و عاشقیم و نظرباز و می پرست بر ما حرام جز می و معشوق هر چه هست
2 زاهد کشید بر صف خمهای باده سنگ یا رب مباد بر صف این پردلان شکست
3 در انتظار روی تو بودم نشسته دوش تا وقت صبح آیینه جام می به دست
4 پنداشتم که لمعه نور جمال توست از هر طرف ستاره درخشید و برق جست
1 گنج جمالی و کاینات خرابت شاهد غیبی و آب و خاک نقابت
2 مست تو بودم هنوز مبدع فطرت دست فراغت نشسته از گل و آبت
3 جان و دلم تازه شد ز وعده وصلت خاصیت آب یافتم ز سرابت
4 نازکنان شب خیال تو به من آمد گفتمش ای جان فدای ناز و عتابت
1 پیش ازان دم که قلم نقش کند حرف نخست داشت طفل دل من لوح وفای تو درست
2 کار بر خسته دلان همچو قبا تنگ مگیر گرچه بر قامت تو خلعت حسن آمده چست
3 اشک خود را ز نظر غرقه به خون می رانم که چرا چشم من از خاک کف پای تو شست
4 چند گویی که چو وصلم نشود یافت مجوی تا مرا تاب و توان هست تو را خواهم جست
1 گدای کوی خرابات پل برهنه چراست اگر نه کفش زده فقر او به فرق غناست
2 به پشت پای زده راحت دو عالم را ازان چه باک که خارش خلیده در کف پاست
3 اگر نه شکر تک و پوی راه فقر کند شکاف پاشنه او دهان گشاده چراست
4 نشان گمشدگان می دهد به راه نجات نشان پاش که بر خاک راه مانده به جاست